🥓🍳

23 7 4
                                    


تمین عزیزم سلام

انگلیس خارق‌العاده است و من واقعا تصور میکردم که اینجا پر باشد از ادم های دانشمند؛ اما همه چیز خیلی ساده و شیرین است. مردم اینجا نسبت به زادگاه ما کمی عصا قورت داده به حساب می ایند اما در نهایت مهربان هستند و اگر با ذوق به چهره بی حس انها زل بزنی لبخندشان را تقدیم میکنند، البته اقای پندلتون بر این عقیده هستند که چهره ذوق زده و چشم های درخشان من حتی سنگ هم به لبخند وا میدارد و راستش را بخواهی بعد از شنیدن این حرف ها گونه هایم رنگ گرفتند هرچند هنوز مطمعن نیستم تعریف بوده باشد!

این بهترین تعطیلات سال نویی است که تا کنون داشته‌ام و اگر دوستی مثل تو نبود که بچه ناراحت درونم را که به شدت با بابای عزیزش قهر کرده راضی کند هرگز به ذهنم نمیرسید که اگر بابا نمی تواند بی‌اید من که میتوانم برای دیدن اقای پندلتون به انگلیس بروم. این که دوست خوب از اکسیژن هم مهم تر است حقیقت محض است و زمانی که برای دیدن کلیسا های انگلیس رفته بودیم من از مسیح برای داشت دوستی مثل تو تشکر کردم.

اگر بخواهم بهترین بخش سفر را برایت تعریف کنم؛ کالسکه سواری را انتخاب میکنم این سواری ها درست مثل روز های اول اشنایی من و باباست. من یک مرد بالغ هستم و برای سوار شدن نیازی به کمک ندارم ولی وقتی اقای پندلتون اول سوار میشوند و بعد دستشان را برای کمک دراز میکنند حس میکنم کل جهان روی من متمرکز است، البته وقتی من مرکز توجه مرد محبوبم هستم کل جهان یک سکه‌ی سیاه هم نمی‌ارزد، و حتی اگر کمکش را رد کنم تا روحیه قوی و مستقلم را به رخ بکشم این حقیقت که پروانه‌ها توی شکمم پرواز میکنند را انکار نمیکد. ما صبحانه انگلیسی هم امتحان کردیم، وقتی با چاقو و چنگال صبحانه میخوری حس میکنی باید روزنامه امروز را در حالی که نگران تجارت زغال سنگ خانوادگی‌ات هستی سر سری بخوانی و به سر خدمتکار درباره مهمانی عصر که از قضا وزیر خزانه‌داری هم در ان شرکت میکند توصیه هایی از قبیل رنگ صورتی روشن دستمال ها بدهی ولی از انجایی که من هیچ کدام را ندارم برنج را برای صبحانه ترجیح میدهم در صورتی که در کل زمان صبحانه بزرگ ترین دغدغه ام این است که لباسم را لکه دار نکنم.

اقای پندلتون بیشتر وقت روز را مشغول درس است اما ما مکالمه های کوتاه و دلنشینی داریم، درباره چیز خاص و عمیقی بحث نمیکنیم مثلا اخرین بار درباره این که پسر درون عکس سیاه و سفید صفحه دوم روزنامه درواقع لباسش ابی بوده یا قرمز صحبت کردیم و در نهایت هم نتیجه ای نداشت. برنامه دارم تا قبل از بازگشت اقای پندلتون را زیر باران لندن ببوسم، لطفا برای نقشه‌های عاشقانه‌ی من با این مرد اهل جبر و ریاضیات ارزوی موفقیت کن.

دوست دار تو، کیم جونگین

پی‌نوشت: جودی هرگز تا اخر کتاب بابا لنگ دراز را ندید پس من حالا که بابا لنگ دراز عزیزم را در میانه‌ی قصه طولانی نامه هایمان دیدم ترجیح دادم او را با نام اصلی بابا لنگ دراز معرفی کنم، مردی که جودی همیشه با او وقت میگذراند و نمیدانست مخاطب همیشگی نامه هایش است، راستی هرگز گفته بودم تو چقدر شبیه به سالی مک براید هستی؟

Deare Daddy long legsWhere stories live. Discover now