سرکار که بود چند بار ذهنشو مشغول کرد بالاخره هم طاقت نیورد و زنگ زد خونه ی عموش. گفتن جایی نرفته و از اتاقش هم بیرون نیومده. کمی خیالش راحت شد ولی ناراحت رفتار دیشبش بود. میتونست کمی ارومتر باهاش برخورد کنه. میتونست کمی باهاش مدارا کنه. احتیاجی به اون همه دعوا و کتک کاری نبود.بکهیون راس میگفت .به چه حقی دست روش بلند کرده بود؟
ولی باز از خودشو و کاری که کرد دفاع کرد. مقصر این پسر تخس و پررو بود. این بچه نباید کمی حرف گوش میداد.البته بیشتر تقصیر عموش بود . بچه رو خیلی پرو کرده بود.
به خودش که اومد دید کلی از وقتشو به اون بچه فکرکرده.شب که رسید خونه نمیخواست سراغشو بگیره اما خدمتکارا بهش گفتن بکهیون امروز قبول نکرده چیزی بخوره
دستور داد یه سینی غذا آماده کنن و پشت سرش بیارن. بعد در زدن وارد اتاقش شد و اونو رو تختش دید، همونجا دراز کشیده و با گوشیش بازی میکرد.
به خدمتکار اشاره کرد که سینی غذارو روی تخت بذاره و بیرون بره
_سلام کردن بلد نیستی؟
نیم نگاهی بهش کرد و به صفحه ی گوشی برگشت. لبه ی تخت نشست و گوشیو از دستش گرفت
_چی میخوای دیگه؟ چرا راحتم نمیذاری؟
_چرا غذا نخوردی؟
_به تو چه ؟
_مگه بچه ای که قهر میکنی؟
_ همه ی زندانی های سیاسی از زور ظلم و ناعدالتی اعتصاب غذا میکنن
از این مقایسه خنده ش گرفت
_زندانی سیاسی هستی و من خبر نداشتم؟
_بله نمیدونی گیر یک دیکتاتور عوضی افتادم؟
_من اگه همین زبونتو کوتاه کنم هم کار بزرگی کردم.
_برو خودتو کوتاه کن دیونه
_مراقب باش زیاده روی نکنی. باز که هوس نکردی کتک بخوری؟
يهو و بدون حرفی خودشو انداخت رو چانیول به روش کشتی کج شروع کرد جنگیدن تن به تن
چانیول باکارهاش خندش گرفتو شروع کرد قهقه زدن،
زیر چانیول بود و دستاش قفل دستای چانیول_بس میکنی یا نه؟
_نه
_میخورمتا
_نمیتونی پدر بزرگم میاد میکشتت و منو از شکمت در میاره
_اها. شنل قرمزی که میگفتن شمایی پس؟
_بله خودمم
_فکر کردم اون دختره که
_نه نیست اشتباه تایپیه
_اها پس بگو. مشکل تایپیه که موهاش هم لخت و اتووکشیدست؟
_احتمالا
YOU ARE READING
The Heir Of Your Heart
Fanfiction*کامل شده* 💚وارث قلب تو💚 کاپل: چانبک ژانر: فلاف، اسمات، ددی کینک خلاصه مینی فیک: چانیول قانونمندی که گرفتار بیبی بوی شیطون میشه و کم کم دلش میخواد این کوچولو دوست داشتنی کنار خودش نگه داره اما واقعا میتونه...... تیکه ای از داستان: نمیتونست تو اون...