Part 4💚

204 41 39
                                    

چانیول خم شدو از کمر گرفتش و بلندش کرد. خیلی سبکتر از اونی بود که به نظر میرسید ولی شروع کرد داد و بیداد و دستاشو به در ماشین گرفت تا سوار نشه و به دقیقه نکشید مردم دورشون جمع شدن
ماموری دستشو رو شونه چانیول گذاشت:

_اینجا چه خبره؟

چانیول برگشتو به مامور نگاهی کرد

_خبری نیست دونسنگمه

مامور نگاهی به صورت سرخ شده ی بکهیون کرد

_راست میگه؟

_نه، میخواد منو بدزده

دهن چانیول چند لحظه باز موند کمی طول کشید تا به خودش بیاد و به سمت مامور بگه

_شوخی میکنه، دزدی کجا بود

_بریم ایستگاه پلیس معلوم میشه...

_ایستگاه پلیس؟ ایستگاه پلیس لازم نیست .

_اتفاقا لازمه اونجا همه چی معلوم میشه

چشم غره ای که به بکهیون رفت که متوجه کارش بشه. بکهیون سریع رو به مامور کرد و لبخند مضحکی زد

_شوخی کردم

_شوخی؟ مگه من با شما شوخی دارم؟

چانیول سریع رو به مامور گفت:

_ببخشید جناب. این پسرمون یکم شیطونه. خودم میبرم خونه باش حرف میزنم...

مامور نگاهی به بکهیون کردو گفت:

_ کارش از حرف گذشته یک کتک درست و حسابی باید بخوره

تا بکهیون سوار ماشین شد شروع کرد به غر زدن

_چه پلیس بی ادبی

چانیول با تعجبی بهش نگاهی کرد

_اره دیگه بی ادب اونه

بکهیون حق به جانب گفت:
_اره دیگه، حالا چرا اخم کردی

_حق ندارم اخم کنم؟ ابرومون وسط چهارراه بردی، اصلا متوجه کارات هستی؟ فکر میکنی قبلش داری چیکار میکنی؟

_خب ببخشید. حالا بستنی میخری واسم یا نه؟؟

چانیول دستشو بالا برد که بکهیون زود خودشو جمع کرد و به در ماشین چسبید. وقتی دید خبری نیست دوباره به حالت اولیه برگشت. تمام وقت قهر بود و حرفی نمیزد وقت خواب هم رفت اتاقش و درو بست.
بکهیون هم پشت سرش بی توجه به این همه بداخلاقیاش رفت...
روی تخت دراز کشیده و ساق دستشو رو پیشونی گذاشت که بکهیون رو شکمش پرید به خاطر این حرکت بکهیون مجبور به واکنش شد...

باز یک مبارزه ی تن به تن شروع شد که برنده ش مثل
همیشه چانیول بود.....روش خیمه زد و مچ دستاشو گرفت

_بس کن

_بس نمیکنم تا اشتی نکردی، مگه بچه ای قهر میکنی؟

_قهر نیستم عصبیم بذار اروم شم تا تنبیت نکنم

The Heir Of Your HeartTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang