❃Part 8[End]❃

663 148 254
                                    

-تو... واقعا به این فکر می‌کنی که ممکنه یه روز از هم طلاق بگیریم؟
بکهیون شوکه از حرفی که از بین لب‌های آلفاش بیرون اومده بود با تأخیر به سمتش برگشت و با چشم‌های درشت‌شده به حرف اومد.

+این دیگه چه سوالیه؟

-اول جوابم رو بده.
لحن آلفای قدبلند کاملا جدی بود و همین باعث می‌شد بکهیون استرس بگیره.

+نه. هیچ‌وقت بهش فکر نکردم.
لحنش آروم بود و هیچ حس خاصی رو منتقل نمی‌کرد، اما فرومون‌هاش استرسی که با این سوال گرفته بود رو به آلفاش نشون می‌دادن. چانیول بعد از شنیدن جوابش هومی از بین لب‌هاش خارج شد و آروم سرشونه‌ی لخت امگای تو بغلش رو بوسید و دوباره مشغول شستن بدنش شد.

+من جوابت رو دادم. تو نمی‌خوای چیزی بگی؟
بکهیون درحالی‌که با دست‌های لرزونش آلفاش رو متوقف کرده بود پرسید.

-چی بگم؟

+چرا... چرا یهویی این سوال رو پرسیدی؟

-واقعا هیچی یادت نیست؟
آلفای قدبلند با لحن ناباوری پرسید و شوکه خندید.

+چی باید یادم باشه؟
بکهیون این بار با اخم توی بغلش برگشت و به کمک آلفا درحالی‌که صورتش کاملا روبه‌روی همسرش قرار داشت، روی پاهاش قرار گرفت.

-همین دو ساعت پیش، با اخم ازم پرسیدی نکنه می‌خوای طلاق بگیریم؟

+من گفتم؟
بکهیون با لحن گیجی پرسید و تلاش کرد تا به دو ساعت پیششون فکر کنه. اما ذهنش کاملا خالی بود و حتی یادش نمیومد چنین مکالمه‌ای با آلفاش داشته.

-آره عزیزم. البته دیگه مهم نیست چون خودت بهم گفتی که هیچ‌وقت بهش فکر نکردی. همین کافیه.

+خودم هیچی یادم نیست.
بکهیون این‌بار با لب‌های آویزونی گفت و صورت مهربون همسرش رو قاب گرفت.

+من واقعا یادم نمیاد اما اگر چنین حرفی زدم هم واقعا قصدی پشتش نبوده. من زندگیمونو دوست دارم، تو رو دوست دارم، وقت‌هایی که باهم می‌ریم دیت یا تایمایی که توی خونه کنار هم وقت می‌گذرونیم... همه‌شون رو دوست دارم. مطمئنم اگه با تو آشنا نمی‌شدم نمی‌تونستم انقد خوشحال باشم. اصلا فکر نکنم کس دیگه‌ای وجود داشته باشه که بتونه به اندازه‌ی تو دوستم داشته باشه.
با هرجمله‌ای که از بین لب‌هاش بیرون میومد لبخند آلفاش پررنگ‌تر می‌شد و بعد از تموم‌شدن حرفش سرش رو جلو برد و چال لپ شکل‌گرفته‌ی روی گونه‌اش رو بوسید.

+ازم ناراحت نباش باشه؟ چرت‌وپرت زیاد می‌گم.
آلفای قدبلند در جوابش لبخندی زد و نوک بینیش رو آروم بوسید. حالا که بکهیون انقد صریح حرف‌های توی دلش رو به زبون آروده بود حس بهتری داشت و فرومون‌های رضایتش فضای بخارگرفته‌ی حموم رو پر کرده بودن و تاثیر مستقیمی روی امگای توی بغلش داشتن.

Saving You In My ArmsOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz