𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫𝟏

881 94 10
                                    

𝖺𝗇𝖽 𝗂𝖿 𝗒𝗈𝗎 𝖽𝗂𝖾, 𝖺𝗇𝖽 𝗐𝖺𝗇𝗇𝖺 𝖽𝗂𝖾 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝗈𝗎..!

این که رئیس جونگکوک تماس بگیره تا شخصا توی دفترش باهاش ملاقات کنه اصلا نرمال نبود. جونگکوک توی بزرگترین و معتبر ترین شرکت امنیتی کره کار میکرد، حتی تو نوجوونی به دانشگاه نرفت چون اهل مطالعه نبود به همین خاطر بعد از اینکه از مدرسه فارغ التحصیل شد از بوسان به سئول اومد تا شاید شغلی که متناسب روحیش باشه پیدا کنه و به همین دلیل هم الان توی شرکت امنیتی کار میکرد.
وقتی برای استخدام رفت متوجه شد که اون ها اصلا آزمون تئوری نداشتن و فقط به مهارت های خاصی نیازمند بودن و از اونجایی که جونگ کوک از بچه‌گی ورزش میکرد و در ورزش تکواندو کمربند مشکی داشت استخدام شد.
در طول تمریناتش کارت مهارت تیر اندازی گرفت و تو رشته های بوکس و جودو آموزش دید.
جونگکوک تو مدت آموزشش خیلی ورزش میکرد و روزی چند کیلومتر می دوید. در طول این سال ها با وجود اینکه تقریبا جوونترین محافظ شرکت بود اما ریسک های زیادی کرد و حالا که بیست و پنج ساله بود خیلی با تجربه به نظر می رسید. عجیب بود که رئیسش مستقیما باهاش صحبت کنه چون معمولا با زیردستاش تماس میگرفت یا ایمیل میزد.

وقتی به ساختمون رسید کارت شناسایی‌اش رو به مسئول پذیرش نشون داد و با آسانسور به بالاترین طبقه رفت.

"آقای جئون،آقای چوی منتظر شماست"

منشی گفت و بعد جونگکوک رو به سمت اتاق رئیسش راهنمایی کرد.

"چیزی برای نوشیدن میخواید؟"

جونگکوک لبخند زد.

"شاید قهوه ،البته بدون شکر"

"یکم دیگه آماده میشه"

منشی این رو گفت و به آقای چوی اعلام کرد چه کسی اونجاست و بعد جونگکوک وارد اتاق رئیسش شد.

آقای چوی با لبخند زد:

"اوضاع چطور پیش میره؟"

اون مرد حدودا شصت سالش میشد و رئیس شرکت بود. شخصیت محبوبی داشت و به همین خاطر از نظر جونگکوک آدم خوبی به نظر میرسید.
جونگکوک مودبانه سلام کرد و بعد تعظیم کوتاهی که انجام داد روی صندلی مقابلش نشست.

"خوبم،شما چطور؟مدت زیادی هست که ندیدمتون"

پیرمرد سری تکون داد.

"من هم خوبم و همه چیز توی شرکت عالی پیش میره"

منشی وارد اتاق شد و بعد از گذاشتن لیوان قهوه روی میز سریع از اتاق بیرون رفت.

"احتمالا تعجب میکنی که چرا گفتم بیای اینجا"

جونگکوک کمی جا خورد اما لحن نرمالش رو حفظ کرد.

"بله قربان،دیدن شما همیشه لذت بخشه اما راستش این طبیعی نبود"

آقای چوی نگاه مرموزی به جونگکوک انداخت.

our royal secret | KOOKVWhere stories live. Discover now