جونگکوک بعد از اولین شبی که تو عمارت خوابید، خیلی زود بیدار شد.اما به طرز عجیبی از استراحتش احساس خوبی داشت. عادت داشت شش ساعت یا کمتر بخوابه اما حالا که روی اون تخت گرم و نرم خوابیده بود واسش مثل بهشت بود پس به سختی تونست ازش دل بکنه.
از روی تخت بلند شد و با قهوه سازی که داخل اتاق بود، برای خودش قهوه درست کرد. به حمام رفت و روتین صبحگاهیش رو انجام داد و بعدش لباس گرمکنش رو پوشید. جونگکوک به چند کیلومتر دوییدن توی صبح ها عادت داشت پس خیلی هیجان زده بود که این بار باغ های اطراف عمارت مکان ورزش کردنش بود.
جونگکوک به لوک که کنار تخت دراز کشیده بود نگاه کرد :" هی پسر، بیا بریم بیرون "
لوک هیجان زده شده بود و دمش رو تکون میداد، طوری در حال دست و پا زدن بود که جونگگوک به سختی تونست قالدهاش رو ببنده. ده دقیقه بعد داخل باغ های اطراف عمارت بودن. ریچ بک ها " نژاد سگ جونگکوک" به حرکت زیادی نیاز داشتن به همین خاطر جونگکوک همیشه لوک رو با خودش به دوییدن می برد. سگ قلاده داشت اما بازش کرد و اجازه داد لوک آزاد باشه. باغ های اطراف عمارت واقعا زیبا بود، مثل یه پارک بزرگ به نظر می رسید و همه چیز داشت. درخت ها و بوته های زیادی اونجا وجود داشت اما معمولا اطرافش قرار داشتن و مرکز باغ خلوت به نظر میرسید. جونگکوک استخر بزرگی کنار پنجره های بزرگ اطراف اونجا دید که حدس میزد پنجرهی های باشگاه بدنسازی باشه.
همون سالنی که سوکجین چند روز پیش بهش نشون داده بود. جونگکوک یک ایوون بزرگ درست وسط باغ هم دید که باربیکیو بزرگی در اونجا دیده می شد.حتی یک زمین بازی کوچیک هم به چشم میخورد که به نظر میرسد برای شاهزاده جیجو بود.
برخالف عمارت های سلطنتی دیگه ای که در کره ساخته شده بود و همشون سنتی و تاریخی بودن، عمارت شاهزاده ها خیلی عادی به نظر میرسید که این برای جونگکوک جالب بود. مسیر زیادی دویید و با لبخند به لوک که کمی جلوتر از اون درحال دوییدن بود نگاه می کرد. بعد از مدتی دوییدن، گلخونه بزرگی رو در سمت چپ درست نزدیک به انبار دید. فاصله گلخونه تقریبا زیاد بود و جونگکوک کنجکاو شد داخلش رو یه نگاهی بندازه اما بعد منصرف شد. فکر کرد که شاید بتونه بعدا از اونجا سر در بیاره پس به سمت راست چرخید و از اونجا دور شد. غذای لوک رو آماده کرد و روبه روش گذاشت، میخواست دوش بگیره چون عرق زیادی کرده بود. قبل از رفتن گوشیش رو چک کرد و متوجه شد هفت کیلومتر دوییده بود! این برای جونگ کوک عالی به نظر می رسید و دیدن استعدادش توی ورزش کردن بینهایت شادابش میکرد." من میرم صبحونه بخورم، همینجا بمون و دردسر درست نکن. باشه؟ "
جونگکوک سگش رو نوازش کرد.
شلوار جین و هودی پوشید و به یادآورد که سوکجین درمورد راحت لباس پوشیدن بهش گفته بود. اینکه فقط تو مراسم رسمی و ملاقات ها باید کت و شلوار بپوشه. لوک بعد از رفتن جونگکوک روی تخت خوابید و پاهاش رو تکون میداد، اون به تنهایی عادت کرده و وقتی جونگکوک کنارش نبود معمولا میخوابید. جونگکوک به سمت آشپزخونه عمارت قدم برداشت و تو این فکر بود که کسی رو در اونجا میبینه یا نه. درست کمی قبل از ساعت هشت بود و اون نمیدونست عادت فرزندان سلطنتی چیه و چه زمانی از خواب بیدار میشدن. وقتی به اونجا رسید یه آشپز کمکی رو دید پس احوال پرسی کرد و خودش رو به اون ها معرفی کرد. از اونجایی که احتمالا هر روز افراد عمارت رو میدید پس قصد داشت باهاشون گرم بگیره و مهربون برخورد کنه. وقتی سمت میز ناهارخوری رفت متوجه شد کسی اونجاست. اما هیچکدوم از اعضای سلطنتی نبودن!
خودش رو به مردی که قد بلندش حتی در حالت نشسته هم مشخص بود معرفی کرد:
YOU ARE READING
our royal secret | KOOKV
Fanfiction✣𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾:𝗄𝗈𝗈𝗄𝗏 ✣𝗀𝖾𝗇𝗋𝖾:𝗋𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝗌𝗂𝗅𝖼𝖾 𝗈𝖿 𝗅𝗂𝖿𝖾, 𝗌𝗆𝗎𝗍, 𝖺𝖼𝗍𝗂𝗈𝗇, 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍 ✣𝗍𝗋𝖺𝗇𝗌𝗅𝖺𝗍𝗈𝗋: 𝗅𝗂𝗍𝖺𝗇𝖺 خلاصه: جونگکوک، یکی از بهترین بادیگارد های بزرگترین شرکت امنیتی کرهاست که درگیر شغل مرموزی میشه...