𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟓

576 77 12
                                    

اون روز اولین مراسم رسمی‌ای بود که جونگگوک برای حفاظت از تهیونگ باید همراهیش می کرد. یونگی هم همراه تهیونگ توی مراسم شرکت میکرد. در واقع اون یک مراسم خیریه و دورهمی ای از افراد ثروتمند و شرکت هایی بود که ملکه، برای ساخت بیمارستان کودکان سرمایه گذاری کرده بود.
در واقع ملکه بزرگترین سرمایه گذار برای اون بیمارستان بود که پسرانش رو به نمایندگی از خودش می فرستاد. البته این چیز معمولی بود و اکثرا اون ها به جای مادرشون توی اینجور مراسمات شرکت میکردن.
جونگکوک کت و شلوار مشکی به همراه پیراهن سفید مردونه اش رو پوشید. کراواتش رو بست و ساعتی که چند روز پیش خریده بود رو انداخت. موهاش که تقریبا تا زیر گوشاش میرسید رو مرتب کرد و با کش مویی که همیشه دور مچش بود، بست.اسلحه‌ی شخصیشو از روی میز برداشت و بعد از چک کردن خشابش به کمرش بست. هندزفری بلوتوثی رو توی گوشش گذاشت که باعث ارتباطش با محافظ های دیگه میشد. این روال کار تمام محافظ ها بود وقتی که شخص مهمی رو توی مکان های عمومی همراهی میکردن.
معمولا توی مراسم های رسمی تعداد محافظ ها بیشتر بودن و الان هم همین بود. اما فقط جونگکوک و هوسوک که بادیگارد شخصی بودن به داخل سالن راه پیدا می کردن. چند محافظ هم بین مردم و اطراف در ورودی بودن که از حفاظت شاهزاده ها مطمئن بشن.
جونگکوک به سمت سالن اصلی عمارت رفت تا دوباره همه چیز رو با هوسوک و سوکجین مرور کنه. قبال تمام پروتکل های امنیتی بهش گفته شده بود اما هنوز نگرانی کمی رو حس میکرد با اینکه این کارو در گذشته بارها انجام داده بود. وقتی به سمت سالن اصلی رفت یونگی رو دید که در حال پایین اومدن از پله ها بود. کت شلوار مشکی پوشیده بود که نقره کاری ظریفی روش دیده می شد. یونگی به همراه هوسوک از عمارت خارج شدن و به سمت ماشین رفتن. جونگکوک بعد از خداحافظی که با اون ها کرد به سمت یکی از مبل ها رفت و روش نشست.
با صدای پایی که از سمت پله ها اومد سرش رو چرخوند. تهیونگ شوار سفید به همراه پیراهن ساتن طلایی رنگ پوشیده بود و پولک های نقره‌ای زیبایی روش دیده می شد.
تزئیناتی که روی لباسش بود خیلی بیشتر از یونگی بود. شاهزاده جوان تر معروف به شیک پوشی بود و اون زمان هم لباسش ظریف و برازنده در عین حال شیک و سلطنتی بود.موهاش رو حالت داده بود.آرایش کمی داشت و چند تا اکسسوری نقره ای و ظریف هم استفاده کرده بود.
جونگکوک نمیتونست دست از خیره شدن بر داره چون بیش اندازه زیبا شده بود و لبخند مالیمی روی لبش داشت.
در روز های معمولی که تهیونگ قصد بیرون رفتن داشت جونگکوک رانندگی می کرد اما وقتی به مراسم های رسمی میرفتن به دلایل امنیتی راننده فرد دیگهای بود و جونگ کوک باید همراه تهیونگ عقب می‌نشست.
باید تا حد امکان به شاهزاده نزدیک میشد تا از هر آسیبی به خوبی ازش محافظت کنه. جونگکوک دِر عقب رو واسش باز کرد و تهیونگ حین سوار شدن با برقی که توی چشماش بود به جونگکوک نگاه کرد:

"با لباس هایی که پوشیدی خیلی باهوش به نظر میای "

" خب باید خوب باشم، نمیتونم که کنار شاهزاده بد به نظر برسم. میتونم؟ "

our royal secret | KOOKVWhere stories live. Discover now