𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟕

360 66 25
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه.

بعد از بوسه‌ی اون شب، همه چیز بین جونگکوک و تهیونگ ناجور شد. نه فقط به این دلیل که بوسشون ناگهانی بود یا از دست هم دلخور بودن، بلکه بیشتر به خاطر اینکه هر دو از چیزی که اتفاق افتاده بود باخبر بودن. به خصوص جونگکوک که مدام نگران بود چیزی که بینشون اتفاق افتاد تکرار بشه.

چند روز از اون اتفاق می‌گذشت و توی این مدت همدیگرو فقط موقع خوردن غذا می‌دیدن و اگر هم با هم برخورد می‌کردن، صحبت نمی‌کردن.

روز پنجشنبه، جونگکوک تهیونگ رو به کلاس هنریش برد اما تو کل مسیر ساکت بودن و هیچ حرفی رد و بدل نشد. تهیونگ صندلی جلو نشسته بود و از پشت شیشه به خیابون نگاه می‌کرد. قصد داشت چیزی بگه اما ناامید بود و هیچ حرفی برای گفتن پیدا نمی کرد. دلش می‌خواست باهاش حرف بزنه و بگه که اون بوسه رو فراموش میکنه یا قانعش کنه که فقط یک اشتباه بود اما باز پشیمون شد و چیزی نگفت.

بعد از این که به مقصد رسیدن، تهیونگ خداحافظ آرومی زیر لب گفت و داخل آموزشگاه رفت. جونگکوک توی مدتی که تهیونگ کلاس بود، بی هدف توی خیابون های سئول چرخید و بعد برای برگردوندن پسر به عمارت،به اونجا برگشت. جونگکوک در رو برای تهیونگ باز کرد و پسر کوچکتر سوار شد. هر دو سوار ماشین شدن. تهیونگ با انگشتاش بازی‌میکرد و گاهی به جونگکوک که توی سکوت فرمون رو می‌چرخوند و گاهی دنده عوض میکرد نگاه کوتاهی می‌انداخت.

" میخوام پیشِ جیمین برم."

" هر طور که بخوای، آدرسش کجاست؟"

تهیونگ از این که جونگ‌کوک هیچ چیزو به روی خودش نمی‌اورد تعجب کرد اما بعد که کمی فکر کرد کارش عاقلانه به نظر می‌رسید. تهیونگ خودش رو سرزنش نمی‌کرد اما چون باعث شده بود رابطشون به اون مرحله بکشه عذاب وجدان داشت.
شاهزاده آدرس رو گفت جونگکوک به سمت عمارتِ خانواده پارک رانندگی کرد. اون عمارت درست به سمت مسیر عمارتی بود که تهیونگ و خواهر و برادرش زندگی می‌کردن. پس مجبور نشد که تا اون سر شهر رانندگی کنه و خیلی سریع به اونجا رسیدن.

عمارتِ پارک خیلی بزرگ بود و باغ های وسیعی داشت. دیوار های بلندی دور تا دور عمارت قرار داشتن و این اصلا تعجب آور نبود، چون خانواده پارک یکی از خانواده های اصیل کره بودن و شجرنامه‌ی طولانی ای داشتن.

تهیونگ از ماشین پیاده شد و به جونگگوک پیشنهاد داد که میتونه همراهش به داخل بره .

" تو ماشین منتظرت می‌مونم"

جونگکوک باید همراهش می‌رفت و داخل عمارت منتظرش میشد تا برگرده. اما می‌دونست که تهیونگ میخواد با دوستش تنها صحبت کنه پس تصمیم گرفت داخل ماشین منتظر بمونه. از طرفی تهیونگ نمی‌خواست گستاخ به نظر برسه و طوری باهاش رفتار کنه که انگار دوست نداشت باهاش بره. ولی جونگکوک گفت که مشکلی نیست و میتونه تنها بره.

our royal secret | KOOKVWhere stories live. Discover now