چند روز از ملاقاتش با هوسوک می گذشت و جونگکوک همچنان در حال فکر کردن درمورد اون پیشنهاِد عجیب بود. هنوز باورش نمیشد که از بین همهی محافظ ها اونو برای حفاظت از یک شاهزاده انتخاب کردن.
البته با توجه به اینکه اون افراد، شخصی هم سن و سال شاهزاده میخواستن و با تجربهای که جونگکوک داشت منطقی بود اما همچنان واسش مبهم و گنگ به نظر میرسید. جونگکوک هیچوقت تو زندگیش تصور نمیکرد که با خانواده سلطنتی ملاقات کنه چه برسه به این که براشون کار کنه.
عصر بود و هوا ملایم به نظر می رسید. جونگکوک یوگوم رو به خونهاش دعوت کرد تا با هم آبجو بنوشن، یوگیوم اساسا تنها دوست صمیمیش تو سئول بود و در همون شرکت کار می کرد. یوگیوم دوسال بعد از جونگکوک وارد بخش محافظان شده بود و خیلی سریع باهم صمیمی شدن. شاید دلیل صمیمیتی که وجود داشت این بود که یوگیوم تقریبا هم سن جونگکوک بود و معمولا در ماموریت هایی که برای حافظت از افراد مهم میرفتن، کنار هم بودن."چه خبر؟ به نظر میرسه یه چیزی آزارت میده."
یوگوم به طرز مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد.
اونها توی اتاق نشیمن نشسته بودن و جونگکوک حوصله بیرون رفتن نداشت و به همین دلیل هم یوگیوم رو به خونه ش دعوت کرده بود. جونگکوک تو افکار مبهمش غرق بود درحالی که لوک کنارش دراز کشید و اجازه داد صاحبش سرش رو نوازش کنه. اون سگ به طور عجیبی اجتمایی بود و نوازش رو خیلی دوست داشت." بهم یه ماموریت عجیب پیشنهاد شده. چند روزه مدام بهش فکر میکنم و نمیدونم چه تصمیمی بگیرم. این یه شغل طولانی مدته و من یه جورایی
باید با مشتریم زندگی کنم."جونگکوک بهش اعتراف کرد اما میدونست که نباید زیاد درموردش صحبت کنه پس مبهم حرف زد و قضیه رو امن نگه داشت.
"خب این یکم عجیبه. اما اگه پیشنهاد خوبیه چرا قبولش نمیکنی؟ "
جونگکوک سعی داشت برای دوستش دلیل مخالفتش رو توضیح بده اما همچنان مردد به نظر می رسید.
"این یه پیشنهاد عالیه. اما خیلی مسئولیت داره یوگیوم! نمیدونم که از پسش برمیام یا نه "
یوگیوم بهش اطمینان داد:
" تو یکی از بهترین بادیگارد های شرکتی.درسته که فقط بیست و پنج سالته اما وقتی رئیس تورو برای این کار انتخاب کرده مطمئن باش عالی انجامش میدی."جونگکوک آهی کشید.
"تو نمیدونی قضیه چیه یوگیوم. اینا همش مضخرفه. بزار صادقانه بهت بگم، شاید این تنها فرصت عالی زندگیم باشه اما مسئولیتی که داره دیوونم میکنه""خب پس بهم بگو چیه شاید بتونم کمکت کنم "
"من نمیتونم درموردش حرف بزنم، با یکی از بادیگاردهای شخصیشون ملاقات داشتم و یه قراداد امضا کردم که چیزی رو فاش نکنم پس نمیشه زیرش بزنم "
YOU ARE READING
our royal secret | KOOKV
Fanfiction✣𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾:𝗄𝗈𝗈𝗄𝗏 ✣𝗀𝖾𝗇𝗋𝖾:𝗋𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝗌𝗂𝗅𝖼𝖾 𝗈𝖿 𝗅𝗂𝖿𝖾, 𝗌𝗆𝗎𝗍, 𝖺𝖼𝗍𝗂𝗈𝗇, 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍 ✣𝗍𝗋𝖺𝗇𝗌𝗅𝖺𝗍𝗈𝗋: 𝗅𝗂𝗍𝖺𝗇𝖺 خلاصه: جونگکوک، یکی از بهترین بادیگارد های بزرگترین شرکت امنیتی کرهاست که درگیر شغل مرموزی میشه...