part two

76 12 18
                                    

(آهنگ مربوط به این پارت تو چنلم ، هست luna_blueside )

19 may 2024 :

آقای کیم ، مدیر آموزشگاه هیچ جوره حاضر نشده بود که کلاسهای امروزش رو کنسل کنه .
در نتیجه خودش با هماهنگی هنرجوهاش ، دو کلاس آخرش رو کنسل کرد تا همراه هیونا برای مراسم آماده بشه. دخترش خواب های زیادی براش دیده بود .

پروسه آماده شدنشون ۳ ساعتی طول کشید، دختر تصمیم گرفته بود ناخن‌های خودش و پدرش رو با لاک مشکی زیباتر کنه .
هیونا به خوبی از علایق پدرش آگاه بود .
جیمین همیشه برای دوری از قضاوت‌ها و نگاه‌های خیره مردم رو علایقش سرپوش میذاشت.
اما دخترش اونجا بود که به خواسته‌های قلبی جیمین توجه کنه و بهشون پر و بال بده.

استایل هیونا ترکیبی از شومیز و شلوار جین سفید بود.
برعکس همیشه که از پدرش میخواست تا موهاش رو خرگوشی ببافه ، اینبار موهاش رو به صورت دم اسبی بالای سرش بسته بود.
جیمین اما برخلاف دخترش ، کت و شلوار اسپرت مشکی رنگی به تن داشت .
تضاد زیبایی که رنگ لباس هاشون باهم داشت توجه هرکسی رو جلب میکرد .

دست هیونا رو گرفت و همراه هم سمت پله های ورودی قدم برداشتند
حضور تو یه محیط شلوغ براش غیر قابل تحمل بود ؛ ولی اون یه مراسم عروسی معمولی نبود ، یون سوک براش عزیز بود ، اون دختر همدم همه ی تنهایی های جیمین بود.

با ورود به سالن اصلی موجی از سروصدا و ناآرامی به مغزش تزریق شد.
دست هیونا رو محکم تر گرفت که توجه دختر بهش جلب شد
_ددی !؟ سرو صدا اذیتت میکنه!؟
نمیخواست هیونا رو درگیر تروما‌های خودش کنه همین حالا هم دخترکش زیادی درگیر مشکلاتش شده بود .
لبخندی زد و گفت :
_نه عشقِ‌من حالم خوبه ، بیا زودتر بریم پیشِ یونی تا نقشه قتلمون رو نریخته.

____

گیلاس شراب رو روی لبه تراس گذاشت .
ترکیب سروصدا ، موزیک، شلوغی و آدم ها حسِ خفگی شدیدی بهش القا کرده بود .
از طرفی نگاه های گاه و بیگاه اون وکیل عجیب هم اعصابش رو بهم ریخته بود .

درست هفت سال بود که نسبت به همه‌ی آدم‌ها بدبین شده بود.
حالا بی اعتمادی ریشه سفت و سختی تو قلب و مغزِ جیمین داشت.
احساسی که روزی عشق خطابش میکرد ، حالا دلیلِ اصلی مشکلات روحی و جسمی‌اش بود.
گیلاس رو به دست گرفت و کمی از مایع سرخ رنگ داخلش نوشید
با چیزی که میدید چشم هاش رو ریز کرد و کمی از نرده های تراس فاصله گرفت .

بخاطر سراسری بودن پنجره های سالن کاملا به جایی که هیونا نشسته بود دید داشت .
هوسوک جلوی پاهای هیونا زانو زده بود و باهاش حرف میزد چند لحظه بیشتر نگذشت که مرد دست‌هاش رو مقابل هیونا نگه داشت و دختر هم بعد از چند لحظه مکث دست کوچیکش رو بین دست هوسوک گذاشت و بلند شد .
با اخم به صحنه روبه روش نگاه میکرد ، هیونا هیچوقت انقدر زود با کسی صمیمی نمیشد.
وقتی دخترش و هوسوک رو مشغول رقصیدن دید با حرص از تراس خارج شد و به سمت یون سوک و اریک رفت .

Asteria | HopeminWhere stories live. Discover now