(آهنگ مربوط به این پارت تو چنلم ، هست luna_blueside )
19 may 2024 :
آقای کیم ، مدیر آموزشگاه هیچ جوره حاضر نشده بود که کلاسهای امروزش رو کنسل کنه .
در نتیجه خودش با هماهنگی هنرجوهاش ، دو کلاس آخرش رو کنسل کرد تا همراه هیونا برای مراسم آماده بشه. دخترش خواب های زیادی براش دیده بود .پروسه آماده شدنشون ۳ ساعتی طول کشید، دختر تصمیم گرفته بود ناخنهای خودش و پدرش رو با لاک مشکی زیباتر کنه .
هیونا به خوبی از علایق پدرش آگاه بود .
جیمین همیشه برای دوری از قضاوتها و نگاههای خیره مردم رو علایقش سرپوش میذاشت.
اما دخترش اونجا بود که به خواستههای قلبی جیمین توجه کنه و بهشون پر و بال بده.استایل هیونا ترکیبی از شومیز و شلوار جین سفید بود.
برعکس همیشه که از پدرش میخواست تا موهاش رو خرگوشی ببافه ، اینبار موهاش رو به صورت دم اسبی بالای سرش بسته بود.
جیمین اما برخلاف دخترش ، کت و شلوار اسپرت مشکی رنگی به تن داشت .
تضاد زیبایی که رنگ لباس هاشون باهم داشت توجه هرکسی رو جلب میکرد .دست هیونا رو گرفت و همراه هم سمت پله های ورودی قدم برداشتند
حضور تو یه محیط شلوغ براش غیر قابل تحمل بود ؛ ولی اون یه مراسم عروسی معمولی نبود ، یون سوک براش عزیز بود ، اون دختر همدم همه ی تنهایی های جیمین بود.با ورود به سالن اصلی موجی از سروصدا و ناآرامی به مغزش تزریق شد.
دست هیونا رو محکم تر گرفت که توجه دختر بهش جلب شد
_ددی !؟ سرو صدا اذیتت میکنه!؟
نمیخواست هیونا رو درگیر تروماهای خودش کنه همین حالا هم دخترکش زیادی درگیر مشکلاتش شده بود .
لبخندی زد و گفت :
_نه عشقِمن حالم خوبه ، بیا زودتر بریم پیشِ یونی تا نقشه قتلمون رو نریخته.____
گیلاس شراب رو روی لبه تراس گذاشت .
ترکیب سروصدا ، موزیک، شلوغی و آدم ها حسِ خفگی شدیدی بهش القا کرده بود .
از طرفی نگاه های گاه و بیگاه اون وکیل عجیب هم اعصابش رو بهم ریخته بود .درست هفت سال بود که نسبت به همهی آدمها بدبین شده بود.
حالا بی اعتمادی ریشه سفت و سختی تو قلب و مغزِ جیمین داشت.
احساسی که روزی عشق خطابش میکرد ، حالا دلیلِ اصلی مشکلات روحی و جسمیاش بود.
گیلاس رو به دست گرفت و کمی از مایع سرخ رنگ داخلش نوشید
با چیزی که میدید چشم هاش رو ریز کرد و کمی از نرده های تراس فاصله گرفت .بخاطر سراسری بودن پنجره های سالن کاملا به جایی که هیونا نشسته بود دید داشت .
هوسوک جلوی پاهای هیونا زانو زده بود و باهاش حرف میزد چند لحظه بیشتر نگذشت که مرد دستهاش رو مقابل هیونا نگه داشت و دختر هم بعد از چند لحظه مکث دست کوچیکش رو بین دست هوسوک گذاشت و بلند شد .
با اخم به صحنه روبه روش نگاه میکرد ، هیونا هیچوقت انقدر زود با کسی صمیمی نمیشد.
وقتی دخترش و هوسوک رو مشغول رقصیدن دید با حرص از تراس خارج شد و به سمت یون سوک و اریک رفت .
YOU ARE READING
Asteria | Hopemin
Fanfiction"بازیت گرفته پارک جیمین !؟ میفهمی این پرونده فاکی که وسطش گیر کردی پرونده قتلِ !؟ میفهمی هرچیز کوچیکی که از نظر تو بی اهمیتِ چقدر میتونه تو روند دادگاه تاثیر گذار باشه !؟ " _____ "تو ستاره ای هستی که تو رویاهام دنبالش میگردم حس نداشتن و ندیدنت دل...