سرگروهبان بارنز: این که میگن به مشکلاتت لبخند بزن، چرت و پرته
اگه دنیا بفهمه تو تونستی خودت رو با مشکلاتت وفق بدی ، ضربههای بعدیش رو محکمتر وارد میکنه!
'جوخه '30 may 2024 :
با اخم ریزی که بین ابروهاش بود رو به مردی که با شونههای خمیده مقابلش نشسته بود پرسید :
_قرصها به دستت رسید !؟
جیمین مکثی کرد و با صدای گرفته اش جواب داد:
_بله ممنون
_اگه یونسوک یادش نمیومد قرار بود تا کی ازم مخفی اش کنی !؟ حاضری درد بِکشی ولی از من چیزی نخوای !؟ من هستم که کمکت کنم چرا انقدر ازم دوری میکنی !؟جیمین که این روزها بیشتر از همیشه جلوی هوسوک شرمنده بود سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد چند روز گذشته رو بدونِ قرصهاش با درد شدید سر کرده بود ؛ بیماری قلبی مادرزادیش و آرتیمی قلبی که چند سالی بود بهش مبتلا شده بود
ترکیبِ آزار دهندهای از درد براش ساخته بود ؛ اما با همهی اینها روش نشده بود تا تو ملاقات کوتاه قبلیشون که برای امضاهای مربوط به وکالت هوسوک بود از مرد درخواست کنه تا قرصهاش رو بیارهبا سری افتاده خطاب به هوسوک گفت :
_متاسفم بابت همه دردسرهای که براتون درست کردم هوسوک شی
هوسوک پوف کلافهای کشید و دستش رو جلو برد و روی دستِ
دستبند زده مرد که روی میز بود قرار داد .نگاه جیمین بالا اومد روی دستهاشون، قفل شد.
_انقدر منو حرص نده بچه ؛ اصلا این 'شی' لعنتی چیه تو و هیونا انقدر ازش استفاده میکنید !؟ باور کن دیشب دوساعت سعی داشتم قانعاش کنم بهم بگه هوسوک،نه هوسوکشیجیمین با خجالت دستش رو از زیر دستهای مرد بیرون کشید و روی پاهاش گذاشت و زمزمه کرد :
_هیونا ...حالش خوبه !؟
هوسوک دستاش رو عقب کشید و به صندلیش تکیه داد
_خوبه خوب نیست ،ولی بهتر از روز اول ؛ دو روزی میشه که میره مدرسه دیروز با یون سوک رفت ، امروز خودم رسوندمش ، تو راه کلی ازش حرف کشیدم و احساس کردم کمی بهتره بعد چند روز تونستم صدای خندهاش رو بشنوم .جیمین نفسهای نامنظم و غمگینش رو بیرون فرستاد .
با تمام وجود میخواست که به طنابی چنگ بزنه و خودش رو از این باتلاق رها کنه.
اون روزهای عذاب آور برای هیونا و جیمین ، درد زیادی به همراه داشت .
زیر لب زمزمه کرد :
_ممنونهوسوک لبخند مهربونی زد و لب زد :
_کاری نکردم خوشگله
و بعد مکث کوتاهی ادامه داد :
_جیمین فردا اولین دادگاه برگزار میشه در حال حاضر برای فردا یه دفاعیه آماده کردم ولی میدونم نتیجه به نفع ما نیست ، پیامی که ازش حرف میزدی تو موبایلت نیست و از طرفی با هنرجوت حرف زدم گفت حدودا ساعت هشت ، پیامی مبنی برکنسل شدن کلاس به دستش رسیده و چند ساعت بعد به صورت دوطرفه حذف شده. باید بهم زمان بدی تا این معما رو حل کنم من بهت اعتماد دارم ،توام بهم اعتماد داشته باش ... لطفا.
YOU ARE READING
Asteria | Hopemin
Fanfiction"بازیت گرفته پارک جیمین !؟ میفهمی این پرونده فاکی که وسطش گیر کردی پرونده قتلِ !؟ میفهمی هرچیز کوچیکی که از نظر تو بی اهمیتِ چقدر میتونه تو روند دادگاه تاثیر گذار باشه !؟ " _____ "تو ستاره ای هستی که تو رویاهام دنبالش میگردم حس نداشتن و ندیدنت دل...