(آهنگ پیشنهادی پارت یازده : Get you the moon |kina)
یه روز یهو به خودت میای میبینی قلبت رو به کسی باختی که هیچ شباهتی به آدم رویاهات نداره ! اونجاست که میخوای تمام توجه اون آدم رو برای خودت داشته باشی . انگار تمام وجودت پر شده از اون علاقه !
تو خواب و بیداری رویای داشتنش رهات نمیکنه .
چه فایده وقتی تو قلبمی اما کنارم نیستی !؟ رویای داشتنت رهام نمیکنه !10 August 2024 :
اون موقع بی هوش بود اما حالا میتونست درد مشت و لگد های میونگ رو روی بدنش احساس کنه . انگار با پخش اون ویدیو ، بوی مرگ تو دادگاه پیچیده و سکوت مطلق بهش حاکم شده بود . شک نداشت که چیزی به نام قلب تو سینهی اون زن وجود نداره اگرنه چطور میتونست به یک آدم بی دفاع و بیهوش با نهایت بیرحمی آسیب برسونه!؟
کینهی میونگ تا چه حد بزرگ بود که بعد از گذشت این همه سال ذره ای کم رنگ نشده بود !؟ کیم نامو تقاص گناهانش رو پس داده بود؛ اما
جیمین چی !؟ اون وسط این بازی چه نقشی داشت !؟
اون زن میخواست انتقام همهی کمبودهای زندگیاش رو از زندگی جیمین بگیره ، تمام روزهایی که با وجود بداخلاقی های میونگ، ازش مراقبت میکرد از جلوی چشمهاش گذشت . انگار آدمهای زندگی جیمین عادت داشتند تا در مقابلِ خوبیهای مرد ، بهش درد بدن.
سرنوشت هم انگار قصد یاری با جیمین رو نداشت و بعد سال ها دوباره میونگ رو سر راهش قرار داده بود تا به روش جدیدی به زندگیاش گند بزنه !
میونگ ، بزرگترین دارایی زندگیاش یعنی هیونا رو بهش داده بود ؛ اما با این وجود جیمین نمیتونست از شر کینه تو قلبش رها شه.
یک جایی باید این زخم کهنه درمان میشد و جیمین از اعماق قلبش میخواست که با نابودی میونگ زخماش رو درمان کنه. شاید نابودی اون زن میتونست کمی برای قلب شکستهاش التیامبخش باشه .
چشمهاش رو روی هم فشرد تا بیشتر از این مجبور به دیدن صحنههای اون شب نفرین شده نباشه . قلبش بیشتر از این تاب دیدن
بیرحمیهای میونگ رو نداشت .
هوسوک به هیچ وجه راضی نبود تا سکانس های تلخ اون شب کذایی اینطور بیرحمانه برای جیمین نمایش داده بشه . چشمهای بسته مرد و صورت درهمش ، قلبش رو فشرده میکرد .
میتونست قسم بخوره تو تمام سالهای وکالتش ، تا این حد خودش رو درگیر هیچ موکلی نکرده ! جیمین در های جدیدی از زندگی رو به روی وکیل جانگ باز کرده بود . اینکه با هر حرکت کوچک از جانب مرد قلبش میلرزید ، برای هوسوک عجیب بود ! اینکه سالها احساسات رو تو وجودش کشته بود و حالا انقدر واضح لمسش میکرد عجیب بود .
اما با وجود همهی اینها ، هنوز هم نمیتونست اون احساسات غریب رو درک کنه! هنوز نمیتونست با سنگینی مسئولیتِ احساسی که تمام قلبش رو گرفته بود کنار بیاد . خسته بود و نیاز داشت از همه چیز دور باشه تا بتونه با آسودگی به تغییرات زندگیاش فکر کنه.
YOU ARE READING
Asteria | Hopemin
Fanfikce"بازیت گرفته پارک جیمین !؟ میفهمی این پرونده فاکی که وسطش گیر کردی پرونده قتلِ !؟ میفهمی هرچیز کوچیکی که از نظر تو بی اهمیتِ چقدر میتونه تو روند دادگاه تاثیر گذار باشه !؟ " _____ "تو ستاره ای هستی که تو رویاهام دنبالش میگردم حس نداشتن و ندیدنت دل...