"با ریتم خاصی نفس میکشم . هوا سنگین شده یا من اکسیژن کم آوردم واسه زنده موندن !؟انگار موجی از نگرانی زیر پوستم جریان داره و این درد عجیب و آشنایی که تو اعماق قلبمه، با همه ی کوچیک بودنش داره منو میکشه
طناب باریکِ امید ذره ذره پاره میشه ؛ کی تموم میشه همه ی اینا !؟ "15 July 2024 :
گوشه ای از سلول نشسته بود، درد شدید قلبش نفسش رو بند آورده بود.روز های سختی رو میگذروند و استرسش از همیشه بیشتر بود.
ترول از هر موقعیتی برای آزار دادنش استفاده میکرد ، چند ساعت قبل هم کاسه سوپ داغ روش خالی کرده بود که دست و بخشی از پاهاش دچارسوختگی شده بود ، ولی مگه قدرت مقابله با اون لعنتی رو داشت !؟
دوست داشت با صدای بلند گریه کنه اما تمام زندان تو خاموشی بود و نباید صدایی ازش در میومد . بغض بدی به گلوش چنگ انداخته بود .
ولی همه ی اون بغض برای درد قلبش نبود ، دلتنگی امانش رو بریده بود .چقدر دیگه باید برای دیدن دخترکش صبوری میکرد!؟
بیشتر تو اعماق درد قلبش کنکاش کرد ، انگار غم دیگه ای هم بود که آزارش میداد ، غمی که نمیخواست قبولش کنه .
با خودش عهد بسته بود دیگه به کسی دل نبنده ، پس چرا حالا قلبش بی رحمانه یادآوری میکرد که ندیدن هوسوک براش عذاب آوره !؟دو هفته از شبی که هوسوک رو تو موتورخونه زندان ملاقات کرده بود میگذشت و بعد از اون مرد رو ندیده بود . تو سخت ترین روزهای زندگیش فقط این علاقه ناگهانی رو کم داشت .
دست سوختهاش رو روی قلبش گذاشت و به سختی بلند شد تا روی تخت دراز بکشه . چشم هاش به جونگهی افتاد که از سرما تو خودش جمع شده بود.
با دست سالمش پتوی نازک پسر رو برداشت رو بدنش انداخت .هنوز رو تختش جاگیر نشده بود که ضربهی آرومی به حفاظ آهنی سلول توجه اش رو جلب کرد،همون ماموری بود که دفعه قبل اون رو به دیدن هوسوک برده بود .
ضربان قلبش در لحظه بالا رفت ، هوسوک بد عادتش کرده بود ، اون سال ها چشم انتظار هیچکس نبود .
مامور با سر بهش اشاره کرد که بره بیرون ، بی سرو صدا بلند شد و از سلول خارج شد ، مامور لی مثل دفعه قبل به دستش دستبند زد و با گرفتن بازوش ، اون رو همراه خودش برد.
برخورد دستبند با دست سوخته اش زیادی دردناک بود . گاز محکمی از لبش گرفت تا درد رو مهار کنه .با رسیدن به در سفید، مامور دستبند جیمین رو باز کرد و مثل قبل با لحن منظور داری زمزمه کرد :
_خوش بگذره باربی !
صورتش به سرعت رنگ گرفت ، نگاهش رو از مامور گرفت و به در سفید خیره شد .دست مرد روی دستگیره قرار گرفت و برعکس دفعه قبل، جیمین بدون مکث وارد موتور خونه شد. به محض بسته شدن در چشم چرخوند که هوسوک رو ببینه ،اما اثری از وکیل مو سفید پیدا نکرد . بدون اینکه از جاش تکون بخوره ، روی نوک پاهاش بلند شد تا نقطه کور موتور خونه رو هم بررسی کنه که شخصی از پشت بهش چسبید و لحظه ای بعد دستی دور بدنش حلقه شد .
YOU ARE READING
Asteria | Hopemin
Fanfiction"بازیت گرفته پارک جیمین !؟ میفهمی این پرونده فاکی که وسطش گیر کردی پرونده قتلِ !؟ میفهمی هرچیز کوچیکی که از نظر تو بی اهمیتِ چقدر میتونه تو روند دادگاه تاثیر گذار باشه !؟ " _____ "تو ستاره ای هستی که تو رویاهام دنبالش میگردم حس نداشتن و ندیدنت دل...