جیسونگ خسته و کوفته کیف ورزشیش رو روی شونه اش انداخت و رمز در رو زد و وارد خونه شد. با دیدن خاموش بودن چراغ ها متعجب شد و کیفش رو کنار در رها کرد اما تعجبش زیاد طول نکشید. بوی هندونه ای که توی خونه پیچیده بود اونقدر زیاد بود که جیسونگ بفهمه چی شده
سریع گوشیش رو از توی جیب شلوار جینش بیرون کشید و بعد از دیدن سایلنت بودنش و پنجاه و شش تا تماس از دست رفته ای که از پسر بزرگتر داشت، محکم روی پیشونی خودش کوبید. الان دو تا انتخاب داشت. یکی اینکه از همون دری که ازش اومده تو بره بیرون و خودش رو برای بقیه ی عمرش گم و گور کنه و با کشور عزیزش خداحافظی کنه و توی قطب جنوب زندگی کنه تا دست مینهو بهش نرسه( چون پسر بزرگتر از سرما متنفر بود) و یا اینکه بره توی اتاقی که لامپش روشن بود و به دست و پای امگای هندونه ای بیوفته تا ببخشتش
میخواست گزینه ی اول رو انتخاب کنه و سریع بعد از برداشتن کلاه و دستکش هاش به سمت قطب جنوب یورتمه بره که صدای فریاد پسر بزرگتر باعث شد سر جاش خشک بشه
_جیسونگ!اونقدری فریادش بلند بود که باعث شد امگای زردآلویی بلرزه و بعدش به جای یورتمه رفتن به سمت قطب جنوب، به سمت اتاق حمله ببره.
_غلط کردم هیونگ! به خدا غلط کردم! دیگه اصن گوشم کر بشه هم سایلنت نمیکنم تا جواب تماس های هندونه ی قشنگم رو بدم، باشه؟وارد اتاق شد و سریع از جلوی بالشتی که به سمتش پرت شد جاخالی داد. پسر بزرگتر روی تخت خوابیده بود و تمام لباس های جیسونگ رو دور خودش چیده بود. بالا تنه اش لخت بود و فقط با یه شلوارک جین کوتاه وسط تخت نشسته بود. پنکه ی دستی گوشه ی اتاق روشن بود و خودش هم یه بادبزن کوچیک دست گرفته بود و همون طور که از لیوان توی دستش یخ میخورد و زیر دندون هاش قرچ قرچ میکرد، به زردآلوی قصه چشم غره رفت
_کونت پاره است جیسونگ
زیر لب گفت و یه ذره یخ دیگه توی دهن خودش ریخت. مینهو وقت هایی که میرفت توی هیت خیلی گرمایی میشد اما از باد کولر بدش میومد پس مجبور بود به هر طریقی که هست خودش رو خنک نگه داره
_هیت شدی!جیسونگ اطلاع داد و وقتی امگای بزرگ تر لیوان پلاستیکی پر از یخ رو به سمتش پرت کرد، دوباره جاخالی داد.
_مرسی از اطلاع رسانیت! مرتیکه ی خاک بر سر! زردآلوی ترشیده! احمق!مینهو فحش داد و یکی از تیشرت های جیسونگ که کنارش بود رو برداشت و توی بغل کشید و برای امگای زردآلویی پشت چشم نازک کرد
_ببخشید. واقعا ببخشید. اصلا یادم نبود که امروزه
_چون امروز نبود!_اوه... خب... همین دیگه! امروز نبود به خاطر همین نمیدونستم وگرنه که خیلی زود خودم رو می رسوندم
_ولی من بهت زنگ زدم!
آب دهنش رو با صدا قورت داد. مشکل همین بود. اینکه جیسونگ پنجاه و شش تا تماس امگای هندونه ای رو بی جواب گذاشته بود
_غلط کردم!
YOU ARE READING
the pregnants(minsung)
FanfictionCompleted جیسونگ و مینهو دو تا امگان که نزدیک دو ساله با هم توی رابطه ان. زندگیشون گل و منگولیه و همه چیز خوب و خوشگله تا اینکه توی یکی از هیت های مینهو، جیسونگ بی دقتی میکنه و میریزه تو- منظورم اینه که... بی دقتی میکنه دیگه! خلاصه اینکه یه هفته ی ب...