_واو باورم نمیشه! بالاخره یکی تونست لی مینهوی اعظم رو حامله کنه!
_چشمت دربیاد. برو بسوز که این همه وقت دنبال کون من راه افتادی و آخر سر یه امگا تونست حامله ام کنه و به هلوم دست پیدا کرد. حتی دیگه اینم نمیتونی بخوری جنابعالی!مینهو رو به هیونجین گفت و وقتی آلفای بیچاره با خنده روی مبل لم داد، پشت چشمش رو نازک کرد و توی مبل تک نفره اش فرو رفت. دست هاش رو به هم گره زده بود و اون ها رو روی شکمش گذاشته بود و به اون آلفاهای مفت خور که توی خونه اش لنگر انداخته بودن نگاه میکرد
_کدوم خری به شماها گفت من حامله ام؟
چان از توی آشپزخونه بیرون اومد و در حالی که یه سری مغز بادوم توی دست مینهو میریخت آهسته موهاش رو به هم ریخت
_بخور برات خوبهفلیکس از اون سمت جوابش رو داد:
_معلومه که زردآلوی قشنگت! اومد توی باشگاه و بعد از اون همه ی باشگاه رو مهمون کرد. مشخص شد که زده امگاش رو حامله کرده
چانگبین گازی به خیارش زد و پوزخند زد
_انقدر بوی زردآلو همه جا پیچیده بود که سه تا آلفا اومدن بهش پیشنهاد دادن
_غلط کردن!
مینهو غرید_اوه تو نمیخواد برای امگات سینه سپر کنی هیونگ! خودش مثل شیر ایستاد و گفت بیاین برین یه جای دیگه چون من همین تازگی ها یه امگا رو حامله کردم
جونگین گفت و روی پای چانگبین نشست و بعد از اینکه دوست پسرش دستش رو دور کمرش حلقه کرد، کمی خودش رو جا به جا کرد_میگم نمیشه دوقلو باشه یکیش رو بدین من و جونگین بزرگ کنیم؟
چانگبین پرسید و وقتی نگاه ترسناک جیسونگ روش نشست، پشت کمر دوست پسرش قایم شد
_این امگاها ترسناکن
جونگین سر پسر بزرگتر رو بغل کرد و نازش کرد
_موافقم_هار هار هار، خودتون ترسناکین آلفاهای خاک بر سر
مینهو گفت و یکی از بادوم هایی که چان توی دستش ریخته بود رو جوید.
_من موندم کله مون خراب بود با شش تا آلفا دوست شدیم...
سونگمین با خنده از تو اتاق بیرون اومد و جعبه ی کادویی توی دستش رو بالا گرفت
_و حالا این شش تا آلفا براتون کادو خریدن!
_وای کادو!جیسونگ با ذوق از جاش پرید بالا و به سمت سونگمین رفت و بعد از گرفتن جعبه ی کادوپیچ شده، بررسیش کرد و مینهو به ذوقش خندید
_وظیفه تون بود که کادو بخرین برامون
امگای هندونه ای غر زد و وقتی جیسونگ به سمتش اومد و کادو رو باز کرد، لبخند زد_وای ببین هیونگ براش شیر خشک خریدن!
زردآلوی قصه با خنده ی بزرگی گفت و وقتی مینهو شیشه ی شیر خشک رو ازش گرفت و بازش کرد و شروع کرد به خوردن، با تعجب نگاهش کرد
_اوه بقیه اش رو ببین، اونان که مهمن!هیونجین با نیشخند گفت و وسط پذیرایی روی زمین نشست و منتظر دیدن ری اکشن اون دوتا موند
امگای بزرگتر درحالی که لپ هاش به خاطر شیر خشک باد کرده بود و روی لب هاش پودر سفید رنگ نشسته بود، با کنجکاوی به بسته ای که توسط دست جیسونگ بالا اومد چشم دوخت. بسته باز شد و از توش یه ده دوازده تا کاندوم با رنگ ها و طعم ها و شکل های مختلف بیرون اومد
YOU ARE READING
the pregnants(minsung)
FanfictionCompleted جیسونگ و مینهو دو تا امگان که نزدیک دو ساله با هم توی رابطه ان. زندگیشون گل و منگولیه و همه چیز خوب و خوشگله تا اینکه توی یکی از هیت های مینهو، جیسونگ بی دقتی میکنه و میریزه تو- منظورم اینه که... بی دقتی میکنه دیگه! خلاصه اینکه یه هفته ی ب...