حدود سه ماه از اون بحث اگه هسته ی زردآلو رو بندازی منم تخم هندونه رو میندازم گذشته بود و مینهو الان پنج ماهه و جیسونگ چهارماهه بود و راستش وضعیتشون؟ خوب نبود.
-من دلم گیلاس میخواااااااد!
جیسونگ در حالی که روی زمین نشسته بود و به مبل تکیه زده بود داد زد و درخواستش رو اعلام کرد.
-من دلم پودینگ میخوادمینهو بیحال روی کاناپه دراز کشید و به ترک های سقف نگاه کرد و در جواب زردآلو گفت.
-من حاملهام هیونگ. پاشو برو برام گیلاس بخر. اصلا من نمیخوام که، دخترت میخواد. هستهی زردآلوی خودت میخواد-محض اطلاع منم حاملهام. پسر تو هم پودینگ میخواد، تخم هندونهات پودینگ میخواد. پاشو سریع برو بخر و بیا. سر راه برا خودت گیلاس هم بگیر
-هیوووونگپسر کوچکتر غر زد و در جواب فحش ناموسی دریافت کرد. هیچکدومشون حوصلهاش به اون یکی نمیرسید.
-من نمیتونم با این شکم پشت فرمون بشینم. گیر میکنه به فرمون. پاشو برو خودت-منم نمیتونم بشینم توی ماشین، حالت تهوع میگیرم
-خب پس کوفت میخوریم
-ولی من گیلاس میخوامصدای فین فینهای پسر کوچکتر بلند شد و مینهو با بدبختی توی پیشونی خودش کوبید. توی این چند ماه حداقل پونصد بار قسم خورده بود که دیگه امگای کوچکتر رو حامله نکنه چون رسما به خاطر شدت گریهها و نق زدنهاش میگرن گرفته بود
-وای جیسونگ... بسه
دوباره گریه. امگای هندونهای آهی کشید و از جا بلند شد. به سختی دستش رو به کمرش گرفت و روی مبلی که جیسونگ پایینش نشسته بود نشست.
-پاشو بیا اینجا بغلت کنم، پاشوجیسونگ به سختی دستش رو روی زمین گذاشت و از جا بلند شد. خودش رو روی مبل پرت کرد و رو به دوست پسرش شد. چشمهای پر از اشکش رو به نگاه امگای بزرگتر گره زد و وقتی نچش رو شنید، اشک بعدی رو با پلک زدن پایین ریخت
مینهو جلو رفت تا امگای کوچکتر رو بغل کنه اما قبل از اینکه بتونه جیسونگ رو کامل بغل بگیره، شکمهاشون به هم خورد و مانع بغل کردنشون شد. زردآلو نگاهی به پایین و شکمهاشون کرد و لبهاش رو آویزون کرد و دوباره گریه رو از سر گرفت
-به خاطر این تخم هندونهی بی ادب من یک ماهه نمیتونم بغلت کنم بخوابم
و خب گریهی بیشتر. سر مینهو داشت میرفت و حالت تهوعی که داشت هر لحظه بدتر میشد.-نمیتونم چهره به چهره ببینمت و بغلت کنم چون اینا میخورن به هم. نمیتونم از پشت بغلت کنم چون شکمم وسط راهه. دیگه بسه. همین فردا میخوام بزام. وقت دکتر بگیر
هندونه به سختی حالت تهوعش رو کنترل کرد.
-هنوز زوده جیسونگ. تازه چهارماهت شده
-دیگه نمیتونم، دیگه تحمل ندارم. بیا بریم درش بیاریم بکاریمش توی تو. دیگه، نمی، تونم
مینهو دستهاش رو دور گونههای امگای کوچکتر گذاشت و پیشونیش رو بوسید
YOU ARE READING
the pregnants(minsung)
FanfictionCompleted جیسونگ و مینهو دو تا امگان که نزدیک دو ساله با هم توی رابطه ان. زندگیشون گل و منگولیه و همه چیز خوب و خوشگله تا اینکه توی یکی از هیت های مینهو، جیسونگ بی دقتی میکنه و میریزه تو- منظورم اینه که... بی دقتی میکنه دیگه! خلاصه اینکه یه هفته ی ب...