fifth

676 158 137
                                    

حدود یک ماه بعد، وقتی همگی توی باشگاه کف زمین نشسته بودن و بسته های سوخاری هاشون دستشون بود، سونگمین خیلی یهویی هوا رو بو کشید و بعد خندید
-دقت کردین چقدر این روزا بوی جیسونگ عوض شده؟ چیکار کردی؟ یک ماه بهت نرسیده این شکلی شدی؟
مینهو پیاز سوخاری توی دستش رو پرت کرد سمت سر سونگمین

-با شوهر من درست حرف بزن
-حالا یه جوری شوهر شوهر میکنه انگار با هم ازدواج کرده ان، هنوز حلقه هم نخریدین حتی
چانگبین گفت و وقتی قارچ سوخاری از سمت جیسونگ پرتاب شد روی سرش، پشت دوست پسر خودش پناه گرفت.

-اینا خانوادگی چرا انقدر دوست دارن چیزی پرت کنن؟ بچه تون قهرمان پرتاب دیسک میشه
هیونجین غر زد و نزدیک بود کل بسته ی سوخاری پرت شه سمتش که با نگاه چان به مینهو، امگای هندونه ای آروم گرفت. جیسونگ چشم غره ای به اون آلفاها رفت و خودش رو کشید کنار مینهو و رون های سوخاری خودش رو گذاشت توی جعبه اش

دستی روی شکم امگای بزرگ تر کشید و با ذوق لبخند زد
-چرا خودت نمیخوری؟
-چون چاق شده. دیروز عزا گرفته بود که به طرز عجیبی شکم آورده و دنبال رژیم بود
فلیکس گفت و نگاه عصبی مینهو روی جیسونگ نشست
-کی بهت گفته چاق شدی؟ خودم برم جوری بشینم روش که صدای رب بده!

جیسونگ انگشتش رو به سمت جونگین گرفت و نگاه گر گرفته ی امگای بزرگتر روی آلفای بیچاره نشست
-هیونگ به خدا من فقط بهش گفتم این شکلی که لپ دار شده خیلی کیوته!
هندونه ی قصه نگاهی به لپ های نامزدش کرد و بعد آهسته خندید. لپ های خودش گل انداختن
-آره، خیلی کیوته

-خدای من! دنیا به آخر رسیده! لی مینهو سرخ می‌شه!
-سونگمین میام اون دمبل رو جوری فرو میکنم تو حلقت که تا همیشه سرخ بمونی!
جیسونگ تهدید کرد و آلفای بیچاره با خنده دست هاش رو بالا گرفت و تسلیم شد.
-باشه باشه! غلط کردم. شبیه این حامله‌ های حساس شدی...

صدای خنده بالا رفت. اون آلفاهای بیشعور این دوتا امگای مظلوم رو گیر آورده بودن و داشتن بهشون زور میگفتن! چطوری جرات میکردن؟
-هیونگ
زردآلوی قصه آروم کنار گوش مینهو گفت. امگای بزرگ تر درحالی که سس چیلی رو روی غذاش خالی میکرد با ابروهای بالا رفته و چشم های کنجکاو برگشت سمت دوست پسرش...نامزدش... شوهرش... حالا هرچی! و منتظر موند تا حرفش رو بزنه

جیسونگ اول نگاهی به چشم های گرد شده ی پسر بزرگتر کرد و وقتی قلبش سه چهارتا ضربه رو جا انداخت و دو بار دیگه عاشق شد، آروم لبخند زد. دستش رو جلو برد و خرده های روی لپ امگای بزرگتر رو پاک کرد و شستش رو زیر چشم‌ های مینهو کشید
-به نظرت چه شکلی بکشمشون؟
با همون لبخند کوچیک روی لبش پرسید

-چرا میخوای بکشیشون زردآلو؟
-چون بهم گفتن حامله ی حساس! این یعنی به نظرشون همه ی حامله ها حساسن! پس یعنی به تو گفتن حساس! مادرشون رو به عزاشون میشونم!

the pregnants(minsung)Where stories live. Discover now