بچه ها خسته نباشید این فقط برای اشنایی بود ولی از جلسه بعد درسای اصلی شروع میشن روز خوبی داشته باشی
استاد از کلاس رفت بیرون طولی نکشید پسری وارد کلاس شد و بلند داد زد:یااااع مین یونگی
همه به سمت یونگی برگشتن حتا جیمین پسر خودشو به یونگی رسوند و خودشو تو بغل پسر انداخت پسر هم مقابل بغلش کرد
&خیلی بدی یونگی باید از بقیه بشنوم که از المان برگشتی
یونگی تا دیروز تو المان بود چون پدرش توی کره تو خطر بود نمیخواست که تنها داراییش که از زنش باقی مونده از بین بره.یونگی به همراه عموش از کره رفت
طولی نکشید که اشک تو چشمای پسر جمع شد
*هوسوک معذرت میخوام لطفاً گریه نکن
&چرا بهم نگفتی برگشتی ..هق ..هق ..میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ...هق..هق ..میدونی چقدر تقویم رو روز به روزش خط زدم ...و ..هق ..هق..منتظر بودم برگردی خیلی عوضی
*متأسفم هوسوک راس میگی حق با توعه
&معلومه که حق با منه یونگی احمق
از بغل یونگی بیرون امد اشکاش دیگه بند امده بود دست یونگی رو گرفت وگ گفت:یونگی لطفاً بیا بریم دوچرخه سواری
*هوسوک لطفاً چشاتو شبیه گربه شرک نکن کلی کار دارم هنوز وسایلم رو مرتب نکردم
&باشه
و با لج بازی برگشت و خواست بره که یونگی از پشت برگشت و دستشو دورش حلقه کرد
*باشه تسلیم بریم
هوسوک برگشت و یه بوسه ای به لپ های یونگی زد و از کلاس خارج شدن
جیمین هنوز داشت به جای خالی اون دوتا نگاه میکرد چه جوری اونو به تخمش گرفت ولی چه جوری به اون عشق میورزید
"خفه شو پارک جیمین چی داری میگی خاک تو سرت تو اصلن اونو نمیشناسی "
با خودش مداوم حرف میزد بعضی موقع فکر میکرد کاملاً دیونه شده=یااااع الان وقت فکر کردن نیست بدو باید بریم
بلخره از فکر امد بیرون و تمام حواسشو داد به تهیونگ و کوک
+اهه بریم
.
.
.
.
=جیمین تو فکری چیزی شده؟+تو فکر اون پسرم پسر عجیبی بود
-اصلن عجیب نبود چون اون تورو به تخمش گرفته ناراحتی
=اینو خوب امدی کوک
+میشه خفع شید دوتاتون همه قرار نیست خوش سلیقه باشن
تهیونگ و کوک زدن زیر خنده
-خار اعتماد به نفستو گاییدم جیمین
=همچنین
جیمین بدون توجه کوله پشتی رو انداخت زمین و با تمام سرعت دنبال کوک دوید
-گوه خوردم ببخشید
جیمین اهمیت نداد و دنبالش دوید تا اینکه رسید بهش موهاشو کشید
-کمک ببخشید
+بگو گوه خوردم
-تو گوه خوردی
+نه بگو تو گوه خوردی
-تو گوه خوردی
+نه تو
=اه بچه ها بسه دیگه
جیمین و کوک بلخره دست از سر هم برداشتن و به سمت خونه راه افتادن
=بچه ها فیلیکس پیام داده بریم کلوپ میاید
-اره
+اره
=اوکیه پس ساعت و 8 ونیم میام دنبالتون به نفتون اماده شده باشید
اینو گفت و رفت خونه دوباره فکر اون پسر عجیب به سرش هجوم اورد یعنی اون دوست پسرش بود ؟یا دوست؟یا داداش ؟دقیقن اون کیش بود
"پارک جیمین احمق خفه شو دیگه "-جیمین میای دیگه
+اره میام نگران نباش
-نگران نیستم بدون تو حال نمیده میدونی اذیتت کردنت حال میده
جوابشو نداد
.
.
."ساعت 9ونیم "
وقتی منو تهیونگ کوک رسیدیم کلوپ جون سوک فیلیکس و این یوپ هم اونجا بودن گرد نشستیم و حرف میزدیم که یهو بحث اون پسر عجیب امد وسط
جون سوک:وای دیدین چه جوری جیمین رو به تخمش گرفت عالی بود
فیلیکس :جیمین دیدی اون قدر ها هم خواستنی نیستی
کوک:به چه جرعتی به رفیق من اینجوری حرف میزنید
فیلیکس :تند نرو خرگوش احمق
ته :فیلیکس دیگه داری زیادی زر میزنی ها به چه جرعتی با دوست پسر من اینجوری حرف میزنی ها
جیمین :بچه ها بسه....فیلیکس بیا یه شرط ببندیم
فیلیکس :ایده خوبیه اگه تونستی توی سه هفته یونگی رو عاشق خودت کنی
جیمین :و اگه من بردم چی؟
فیلیکس :هرچی ازم بخوای برات انجام میدم
جیمین :قبوله
فیلیکس :از فردا شروع میشه
با جون سوک و این یوپ به اون طرف کلوپ رفتن ماعم زیاد اونجا نموندیم امدیم بیرون
+جیمین مجبور نیستی انجام بدی
-من اونو عاشق خودم میکنم مطمئن باش
=من از اصلا حس خوبی ندارم

YOU ARE READING
این فقط یه شرط بندیه""
Action-خواهش میکنم نامجون بگو فقط یونگی حالش خوبه یا نه ؟ +وا ببین کی داره ای حرفو میزنه کسی که خودش یونگی رو نابود کرده ...تو اونو نابود کردی پارک جیمین درسته این جیمین بود که یونگی رو نابود کرده بود اونم سر یه بازی مضخرف -نامجون خواهش میکنم اینجوری نکن...