جیمین وارد کلاس شد و بعدش یونگی خواست بره پیشش که با چشما و حال بد یونگی مواجه شد نگران شد
-یونگی چش شده ؟
=فهمید
-چی؟
=فیلیکس فیلم رو برای هوسوک فرستاد هوسوک هم به یونگی نشون داد
-چی چه فیلمی ؟
=فیلم روز شرط بندی رو بهت گفتم جیمین با احساسات اون پسر بازی نکن عوضی گفتم یا نگفتم
جیمین از جاش بلند شد به سمت یونگی قدم برداشت بدنش یخ کرده بود نمیتونست با چه رویی میرفت پیشش
-یونگی گوش کن توضیح میدم
یونگی بهش نگاه نکرد فقط از جاش بلند شد رو به روش وایساد با صدای که با بغض مخلوط شده بود گفت:دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت پارک جیمین هیچ وقت تو یه عوضی هستی که جز نابود کردن زندگی دیگران به درد هیچ کاری نمیخوری
گفت و نشست سر جاش و دیگه واقعا از خودش متنفر شده بود یعنی چش بود که همه اونو فقط برای چند روز میخوان
.
.
.
.
رسید خونه کیفشو اون ور پرتاب کرد پدرش خونه نبود میتونست راحت گریه کنه و از دست خودش شکایت کنه بلند گریه کنه عکسای مادرشو بغل کنه از مادرش کمک بخواد ولی تا رسید گوشیش زنگ خورد گوشی رو اورد جیمین بود با که رویی بهش داست زنگ میزد بلافاصله شمارشو بلاک کرد از همه جا بلاکش کرد هوسوک نامجون جین همشون به گوشیش هجوم اوردن بلافاصله گوشیش رو خاموش کرد بلخره میتونست با خودش خلوت کنه
رفت به سمت حموم بدن در داشت
.
.
.
.جیمین با گریه میگفت :نونا راس میگفتی ....نباید ایوجوری تموم میشد
جیمین تا اونجایی که میدونست اونم عاشق یونگی بود ولی اون الان ازش متنفر بود
-تهیونگا تو راس میگفتی حق با تو بود من یه عوضیم
-یونگی عزیز کردم منو ببخش
.
.
.از حموم امد بیرون چشاش درد میکرد ولی اصلا موضوع مهمی نبود تو تختش ولو شد اصلا حوصله نداشت گوشیش رو باز کنه بیشتر حالش بد میشد پس تصمیم گرفت همینجوری بمونه چشمش به عکس مادرش افتاد از روی میزش برداشت و روی پاهاش گذاشت تمام خاطرات اون عکس رو یادشه انگار همین دیروز بود که با مادر و پدرش لب دریا بودن بدون هیچ دردی بدون اینکه باباش شاکی داشته باشه بدون اینکه بفهمن مامانش سرطان داره بهترین روز زندگیش بود اون روز و تصمیم گرفتن با گرفتن عکس ثبتش کنن
-اوما دلم برات تنگ شده ...اوما پاشو ببین پسرت چه جوری خورد شد پاشو ببین چه جوری دارم عذاب میکشم
پاشو دیگه
با داد و گریه میگفت عکس مادرشو بغل کرد اخرین باری که بغلش کرد فقط 11سالش بود یونگی از اون موقع مادر نداشت پدرش بعد مادرش سمت هیچ زنی نرفته بود اون عاشق زنش بود یونگی هم همچین عشقی میخواست مثل پدر مادرش که چه جوری عاشقانه عاشق همن انقدر گریه مرد که متوجه نشد کی خوابش برد و کی پدرش امد بغلش کرد یونگی فمر میکرد جیمین بعد پدرش با ارزش ترین فرد زندگیشه ولی اشتباه میکرد
"3بعد"
خب باچه انگیزشی برم برم چهره کسی که بهم خیانت کرده رو ببینم اصن حوصله تیپ زدن نداشت همینجوری لباس پوشید رفت یه دستی هم به موهاش کشید .گشنش بود ولی میل نداشت به غذا بخاطر همین یکی از ادامش های مورد علاقش رو برداشت و شروع کرد به جویدن راهی دانشگاه شد
وارد کلاس شد حوصله هیچ کس حتا هوسوک بعد 3روز امده بود دانشگاه البته عادی بود بعد گریه ای که تو راهرو دانشگاه کرد حتا مدیر هم فهمید اتفاقی براش پیش امده پس زیاد بهش گیر ندادن هوسوک پرید بغلش گریه میکرد خیلی درد ناک خیلی-عوضی چرا گوشیتو خاموش کرده بودی ؟فکر کردم
+متاسفم هوسوک شی
جیمین لحظه ای دلش میخواست جای هوسوک باشه تازه داشت اون رابطه رو درک میکرد که به فاک رفت
یونگی و هوسوک رفتن سر جاشون نشستن و باهم حرف میزدن ولی یونگی دیگه با ذوق حرف نمیزد دیگه با شوق به حرفای هوسوک گوش نمیداد فقط یا سر تکون میداد یا اوهمی زیر لب میگفت
*چقدر لاغر شده یونگی
تهیونگ بدون هیچ مقدمه ای بدون اینکه بفهمه دله جیمین میشکنه گفت:هنش تقصیر توعه
=هی تهیونگ بفهم چی میگی
*راس میگه کوک همش تقصیر منه
=ولی جیمین ....
*هم لاغر شده هم افسرده شده دیگه نمیخنده دیگه ذوق نداره دیگه حرف نمیزنه چشاش معلومه انقدر گریه کرده که اینجوری شده همش هم تقصیر منه
%یااااع مین یونگی
نامجون سال بلایی بود وارد کلاس شد بدون اینکه به بقیه نگاه کنه یونگی رو بغل کرد و موهاشو که معلوم بود چقدر از درد کشیده شدن رو نوازش کرد
%چرا گوشیت رو خاموش کردی
+متاسفم هیونگ یکم حالم خوب نبود ببخشید
%امشب میای خونه من فیلم ببینیم باشه با بکه های اکیپ
+هیونگ واقعا واجبه
%اره خیلی

YOU ARE READING
این فقط یه شرط بندیه""
Action-خواهش میکنم نامجون بگو فقط یونگی حالش خوبه یا نه ؟ +وا ببین کی داره ای حرفو میزنه کسی که خودش یونگی رو نابود کرده ...تو اونو نابود کردی پارک جیمین درسته این جیمین بود که یونگی رو نابود کرده بود اونم سر یه بازی مضخرف -نامجون خواهش میکنم اینجوری نکن...