4

108 14 2
                                    

تهیونگ باهاشون سر سنگین بود ولی خداروشکر قهر نبود فقط 4روز مونده ولی توی این 2هفته و نیم جیمین یونگی رو بوسیده بود بغلش خوابیده بود رابطشون تازه داشت اوج میگرفت ولی خب چه فایده وقتی همش الکی بود !یونگی روز به روز بیشتر شیفته ی جیمین میشد ولی جیمین چی؟بعد این ماجرا میتونه دوباره مثل قبل زندگی کنه ؟ 4روز فاکی مونده بود ولی جیمین چرا اینجوری شده بود ؟داشت خواهش میکرد که این 4روز تموم نشه چرا یونگی رو دوست داشت ؟چیشده ؟یعنی یونگی اگه بفهمه ازش متنفر میشه ؟کل ذهنش علامت سوال بود همه جواباش هم به یونگی وصل میشد

فیلیکس دیگه کم کم داشت میفهمید که داره این شرط بندی رو میبازه پس تصمیم گرفت برخلاف مقررات عمل کنه

-الو جون سوک خوبی ببین اون فیلما بود موقع شرط بندی گرفتی از منو جیمین رو بفرست ...اره اون داره موفقیت میشه اره ممنونم خدافظ

گوشی رو قطع کرد گذاشت کنار میدونست نقشه ای که کشیده بود زیادی نامردی بود ولی مجبور بود مگرنه باید کلفتی جیمین رو میکرد

-متاسفم جیمینی ولی خودت شروع کردی
.
.
.
.
-یونگی بخواب زل زدی به من

+من تازه فرشتمو پیدا کردم

جیمین خودشو بالا کشید لبای یونگی رو بوسید و زمزمه کرد:فرشتت هم تورو پیدا کرده

خودشم نمیدونست چه حسی به یونگی داره عشق/ نیاز جنسی/ترحم/برای بازی/یا جلب توجه
خودشم نمیدونست ولی یه جورایی به یونگی معتاد شده بود ولی فقط از این سه هفته 4روز مونده بود باید چیکار میکرد

+من خوابم نمیاد جیمینی

-ولی من خوابم میاد یونگیا

+باشه بخواب منم نگفتم بیدار بمون

یونگی از تخت امد بیرون کد بیسبالیش رو پوشید

-کجا میری ؟

+میرم خونه توعم بگیر بخواب

جیمین از تخت امد بیرون یونگی رو بغل کرد و از لب بوسش کرد و خدافظی کرد

=اوپا میری؟

+آآآ اره نونا متاسفم مزاحم شدم

=نه بابا این چه حرفیه

+فعلا

بعد رفتن یونگی رزی به جیمین زل زد دلش به حال یونگی میسوخت دلش نمیخواست باور کنه که برادرش قراره چهار روز دیگه چه خنجری به قلب اون پسر فرو کنه

-چرا اون طوری نگام میکنی جن زده شدی؟

=نمیخوام باور کنم اون عوضی که باعث شکست خوردگی این پسر میشه تویی

-فکر میکنی من خوشم میاد

رزی رفت اتاقش درو محکم بست نه اینکه عاشق یونگی باشه نه فقط دلش میخواست این موضوع رو هضم کنه
.
.
.
.
&فیلیکس فیلمارو برای هوسوک دوست صمیمی یونگی فرستادم

$افرین پسر کارت خوب بود
.
.
.
.
با صدا ویبره گوشیم اونو از جیبم در اوردم دیدم که یه ناسناس فیلمی برام فرستاده و زیرش نوشته به یونگی نشون بده کنجکاو شدم ویدیو رو باز کردم

فیلیکس :جیمین دیدی اون قدر ها هم خواستینی نیستی

کوک:بهذچه جرعتی به رفیقم من اینجوری حرف میزنید

فیلیکس :تند نرو خرگوش احمق

ته:فیلیکس دیگه داری زیادی زر میزنی ها به چه حقی با دوست پسرم اینجوری حرف میزنی ها

جیمین :بچه ها بسه...فیلیکس بیا یه شرط ببیندیم

فیلیکس :ایده خوبیه اگه تونستی توی این سه هفتع یونگی رو عاشق خودت کنی

جیمین :و اگه من بردم چی؟

فیلیکس :هرچی ازم بخوای برات انجام میدم

جیمین :قبوله

دستمو گذاشتم رو دهنم باورم نمیشد اون جیمین باشه اون لعنتی برای شرط بندی که خودش گفت با یونگی وارد رابطه شد چه روزهایی که یونگی با ذوق قرار های خودسو5 جیمین رو براش تعریف میکرد چقدر شبا پیش هوسوک میموند و منتظر تکس از طرف جیمین بود

وارد کلاس شد یونگی با همون چهره خندونش داشت با یکی از دخترایی کلاس حرف میزد و درس توضیح میداد

-یونگی باید حرف بزنیم خیلی فوریه

‌+آآآ باشه بعدن میبینمت جنی

=فعلا اوپا

از کلاس بیرون امدن هوسوک گوشیش رو از جیبش در اورد و رفت توی پیاماس و زد روی ویدیو استاپش کرد و به یونگی داد

-باز کن نگاه کن یونگی

یونگی ویدیو باز کرد و نگاه کرد
بعد تموم شدن ویدیو قطره اشکی از گوشه چشمش فرار کرد و روی گونش جاری شد باورش سخت بود چیزی توی قلبش سنگینی میکرد قلبش درد میکرد حس میکرد الان متوقف میشه نه از هیجان و عاشقی از درد ازنفرت از دردی که داست مثل سم تو قلبش پخش میشد انقدر گریه کرد که نفهمید تو بغل هوسوک نفهمید نگاهای خیره بچه ها دانشگاه داره سوراخش میکنه حتا نفهمید که چشاش قرمز شده تاحالا جلوی کسی جز پدرش گریه نکرده بود ولی الان داشت ضعف نشون میداد یونگی الان نه لعنتی الان نه الان وقت باختن نبود لعنتی به خودت بیا عوضی

این فقط یه شرط بندیه""Where stories live. Discover now