یونگی به کنار چشمه رسید
به دیدار همان فرشته آمده بود
شاید فرشته اینبار نگاهی سمت آدم ، مخلوق برتر خدا میکرد
جیمین_همسرت باز با خدایش خلوت برگزیده که به دیدارم آمدی؟یونگی تکخنده ای کرد و نشست
پاهایش کمی از آب را لمس میکرد
یونگی _میدانی که تا وقتی که پیشم هست یه بند مرا از خودش دور نمیکند که به دیدارت بیایم
جیمین چشم هایش را به چشم های باریک یونگی دوخت
جیمین_بیرحمانه زیبایی آدم...بیرحمانه
ته قلبش درد گرفت
آدم زیبا بود....ولی نه آن طور که جیمین آن را ببیند
از کاری که میکرد بیزار بود اما.......چاره چه بود؟خدا حالا هم میدانست نقشه فرشته های تبعیدی اش چه بود
پنج فرشته اعظمش را ردیف کرده بود تا جونگکوک را تا همیشه بیرون بی اندازد
و جونگکوک چه کرد گفت خدایم را بار آخر میبینم و میرم
خدایش را ندید و رفت
یونگی_چرا بیرحمانه جیمین
جیمین چشم های غمگینش رو به یونگی داد
جیمین_چون برای حوایت هستی
یونگی به ناگه چشم هایش تیره تر شد
یونگی_من برای او نیستم....اوهم برای من نیست ما به اجبار در توهمی از عشق سزای کار فرشته جهنمی را میدهیم
میخواست فریاد بزند گناه لوسیفرش چیست
ولی لوسیفر با تمام زخم ها و درد هایش
با تمام گناهان و نفرت هایش
برای خدایش بود نه جیمین
سرش را از سجده برداشتهوسوک_آدمم را برایم نگه دار
با دیدن یونگی کنار چشمه لبخندی زد
او انقدر یونگی را میدید که هیچ چیز نمیدید
او انقدر محو آدمش بود که فرشته خندون کنارش را ندیدخشم خزید بین علف ها
طمع بوسه ای به انتهای دمش زد درحالی که چشم های نیمه بازش رو به خشم دوخته بود
خشم سری تکون داد
طمع با عشوه مخصوص ادای قهر درآورد
حسادت_استرس دارم....نکنه جونگکوک از عصبانیت بهشت و به آتش بکشه؟
انتقام_سفید مارم ، شاید بهشت بی در و پیکر باشه ولی نه انقدر
حسادت_دست من نیست انتقام عزیز نمیتونم یه جا بند بشم
و بار دیگه دور میز شام چرخی زد
انتقام از دلبرش چشم برنداشت
پر خوری به میز شام نشست
پرخوری_مادر من پیدا نشد؟
غرور تکخنده ای کرد
نفرت چشم هاشو تنگ کرد و پرخوری رو مورد هدفش قرار داد
غرور زیر زیرکی خامه رو روی دمش بلند کرده به سمت خشم پرتاب کرد
بی دفاع گردن پرخوری انداخت
خشم و نفرت هردو روی میز به جت حمله کردن و سمت پرخوری رفتن
پرخوری از بی کسی پشت غرور پناه گرفت
پرخوری_غرور عزیز هرکاری بگی میکنم منو نجاتم بده
غرور لبخندی زد
خشم ابرویی بالا انداخت
غرور_دوستان دوستان عزیز خواهش میکنم آروم باشین
طمع دم خشم رو گرفت و تو یک سانتی خودش کشید
خشم با درک موقعیت خودش رو عقب کشید و سرجاش برگشت
انتقام با دمش آروم به سر نفرت ضربه زد
انتقام_حق با غروره نفی
نفرت_صدهزار ساله که میگم منو نفی صدا نزنییییی
با داد گفت
و خب کسی توجه کرد؟البته که نه
سلامممم
خب امتحانم فردا تموم میشه سو آپ به روال منظم برمیگردهووت و کامنت
کامنت
کامنت
کامنت
و حمایتتتت یادتون نرهدوستوننننن دارمممممممم
YOU ARE READING
Prostrated
Fantasyاین یه داستان کهنه از خدا و جن برگزیده برای عبادت خلاصه : من همون جنی هستم که برای خدایم عبادت کردم انقدر اورا پرستش کردم که مرا جزوی از بالاترین ملائکه خود قرار داد اما خدایم را ندیدم من معشوق خود را ندیدم ......همه چی در دوری دیدارش میگذشت تا فر...