part 8

687 41 34
                                    

Writer's pov  :

دستی به سر گربه کشید تا کمی ارومش کنه . خودش هم ترسیده بود اولش فکر کرد که این یه تله هست و قراره خودش و فلیکس رو اذیت کنند ولی بعد تفکراتش به سمت اجنه سوق گرفت .

سکوت عجیبی بینشون حاکم بود ، تنها صدا برای فلیکس در حال غر غر زیر نوازش های هان بود . جیسونگ باید بهشون تعریف میکرد . به احتمال قوی همشون همون داستان عجیب رو راجبش فکر میکردند پس توضیح داد :" خب .. "

و هر سه مرد نگاهشون رو از زمین گرفته به اون دادند .

جیسونگ :" خب نمیدونم از کجا شروع کنم .... فلیکس یه هیبریده "

هیونجین و لینو حتی اون مرد هم سر تکون دادن و منتظر ادامه ی صحبت پسر شدند .

جیسونگ :" اونا گونه ی خاصی هستند و معمولا توی جنگل ها پیدا میشن ..
یه بار که به ویلا پدر بزرگم رفته بودیم اون برای تولدم بهم گربه ی سفیدی رو داد . خیلی خوش حال بودم چون اون ناز و گوگولی بود و .. بعدِ گذشتِ زمانی متوجه شدم که تو خونه انگار فرد دیگه ای هم هست و زمان هایی گربه غیبش میزنه .
پس یه تله گذاشتم و منتظر موندم و اون وقتی بود که فلیکس رو دیدم .. یه پسر کوچولو با موهای طلایی ولی عجیب تر اینکه اون دم و گوش داشت .
ترسیدم و داد زدم ولی بعدش که اروم گرفتم باهاش صحبت کردم .
بهم همه چیز رو تعریف کرد و من تصمیم گرفتم پیش خودم نگهش دارم .. سال ها گذشت و من فهمیدم که کار درستی کردم که اون رو بیرون خونه نبردم .
این دنیا برای اون خیلی جای ترسناکیه علاوه بر افرادی که .."

برای ادامه ی حرفش گوش های گربه رو نامحسوس گرفت و گفت :" علاوه بر افرادی که میخوان اون رو توی تختشون داشته باشن یا خوش گذرونی کنن ، دولت هم میخوادش . روش ازمایش انجام بده ، حبسش کنه و خیلی چیز های دیگه .."
با یادآوری تمام تحقیقاتی که انجام داده مو های تنش سیخ شدند و چشماش رو روی هم فشار داد ولی باز هم صحبتش رو قطع نکرد :" من اون رو تو خونمون نگهش داشتم تا کسی نفهمه و اینم بگم که من اونطور که فکر میکنید باهاش رابطه ندارم " حرفش رو با معنا زد .

هر سه میدونستند ولی بازم تاییدی براشون شد . گوش های گربه رو ول کرد و اون با یه پرش به طرف جوجه ی زردش رفته مشغول بازی شد .

جیسونگ :" اون روز هم با پدرم راجب این موضوع دعوا داشتیم که فلیکس حرف هامون رو شنیده و از خونه یه جوری فرار کرده ."

هنوز درک این موضوع براشون سخت بود ادم هر روز هیبرید نمیبینه که این همه داستان براش اتفاق بیفته . لینو گفت :" ما هم کاری باهاش نداشتیم منظور اگه نگران باشی "

جیسونگ سر تکون داد و گفت :" میدونم بابت این مدتی که ازش مراقب بودید متشکرم .. ادمای زیادی تو این دنیا نیستند که از همچین موقعیتی سواستفاده نکنند . " و لبخند کوچیکی کرد .

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now