part 25

365 40 82
                                    

Writer's pov :

هوا پس از بارندگی چند ساعت قبل سردی خودش رو حفظ کرده و مه قشنگی همه جا رو احاطه کرده بود . زمینِ خیس انعکاس نور نارنجی خیابان رو توش داشت .
اکثر مغازه ها بسته و افراد معدودی توی خیابون دیده میشد . چندین ماشین پارک کرده در کنار ، با قطرات بارون روی پنجره برای افراد داخل بار به نظر می‌اومدن .

جیسونگ بعد خارج شدن عجله ای از بار لرزی به خاطر سرمای بیرون کرد . چشم هاش هنوز به خاطر تاریکی فضا ی بیرون عادت نکرده بود . بدون فکری دست لینو رو کشیده بیرون اومده بودند و حالا همونجا ، وسط خیابون روبه روی هم بدون حرفی ایستاده بودند .

هیچکدوم جرئت این رو نداشت تا سر صحبت رو باز کنه .
چی می خواستند بگن ؟!
اون همه حرف داخلِ ذهنشون و هیچ حرفی برایِ گفتن .

لینو پریشان فقط سعی داشت برای اینکه جیسونگ رو بیشتر از خودش متنفر نکنه خونسردیش رو حفظ کنه ولی تصور اینکه پسر با فرد دیگه ای باشه آزارش میداد ... شاید هم بدتر ... دیوونش میکرد !

نفس تیزی کشیده فقط به موهای پسر که روی صورتِ پایین افتاده ی پسر ریخته بودند و با نور کم برق میزدند خیره شد .

هان سرش رو پایین انداخته و با کنار بلوزش بازی می کرد ، هیچ چیزی به زبونش نمی اومد .
خجالت میکشید و دوست نداشت به خودش اعتراف کنه که از فرد روبه روش تو این مدت خوشش اومده ! چه برسه به اعتراف بهش ، پس فقط همینطور ساکت مثل مجسمه ها جلوش ایستاده بود .

لینو چشم هاش رو به هم فشرده اولین نفر شد که این سکوت رو شکست :" حرفی برای گفتن داری یا برم ؟"

سعی کرد تمام ناامیدی که تو صداش بود رو مخفی کنه .
با این حال که از پیشنهاد خودش خوشش نمی اومد ، دیگه کاری باهم نداشتند .
اگه جیسونگ ردش میکرد کاری ازش ساخته نبود .
البته اون " اگه " بی معنی به نظر میاد .

جیسونگ مثل همیشه قرار بود پسش بزنه و بگه برو ، اخر سر همیشه این لینو بود که به اعتراف بی جواب ، بوسه ی بی معنی ، حرف های جیسونگ ساعت ها فکر میکرد و با لبخند مسخره ای به خودش تلقین میکرد که حسشون متقابله .

اون بود که یه نفر رو تا سر حد مرگ زده باهاش بد حرف زده بود پس چرا لحنش جوری بود که انگار اونه که آسیب دیده . جیسونگ اهی ریزی کشید .

از استرس و به خاطر لباس نازکی که توی این سرمای هوا پوشیده بود دست هاش میلرزید ولی لینو بیشتر به نظر مظطرب میومد که جوابش چیه .
میدونست ولی هنوز اون امید ته مانده ی قلبش اجازه ی کار دیگه ای رو بهش نمی داد .

تمام قدرتش رو جمع کرد و با ساکت کردن تمام صداهای ذهنش یکدفعه فریاد زد :" دوستت دارم !"

صداش تو خیابون خالی اکو شد .
لینو با تعجب مشهودی از جمله جیسونگ پلک محکمی زد .
این واقعیت بود ؟ دقیقا حالا جیسونگ بهش گفته بود که ازش خوشش میاد ؟ نه ! امکان نداره ! داری توهم میزنی لی مینهو !

ولی با بالا اومدن سر جیسونگ و دیدن چشم های پرش اثباتی بر واقعی بودن این لحظه شد . جیسونگ فین فینی کرده لرزون لب زد :" من ... ازت خوشم .. میاد احمق .. فقط .. نمی .. نمیدونستم .. چطوری بگم .."

آستینش رو به بینیِ یخش کشیده ادامه داد :" من .. خیلی چیزا میخوام .. که بهت بگم .. میدونی .. ولی .. حالا فقط بدون که .. ازت بدم نمیاد .. ازت متنفر هم نیستم .. سربه سر ... سر به سر گذاشتنت ... لاس هایی که میزنی .. محافظت محسوست .. همشون .. همشون برام با ارزشند .. "

مینهو تحمل شنیدن تمام این حرف هایی رو که روزی آرزوش بود رو نداشت فقط میخواست ببوستش . اروم جلو اومده سرخم کرد . بی مقدمه لب روی لب پسر قرار داد و شروع به بوسیدنش کرد .

جیسونگ فقط دست هاش رو روی سینه مرد قرار داده با علاقه به بوسه هاش جواب میداد . با سفت گرفتن کمر پسر اون رو از زمین بلند کرد و جیسونگ سریع دست هاش ر به شونه های لینو رسونده نگهش داشت .
با هر بار حس لب های مینهو جریان برقی از بدنش عبور میکرد .

اون دو غرق بوسه ی نرمشون بودند .
نم نم بارون گاهی به صورتشون برخورد میکرد ولی کی بود که این موضوع براش مهم باشه .

لب های هم رو با عشق لمس میکردند و چیزی براشون در اون زمان اهمیتی نداشت اینکه کسی ببینه یا حرفی بزنه . اون ها همدیگه رو پیدا کرده بودند و بس ...

مینهو با نوازش موهای پسر لب هاشون رو جدا کرد و چشم بسته فقط لذت زمان حال رو برد .
اون لمس های لطیفش حس خوبی به هان میداد .

وضعیتشون عین اون فیلم های رمانتیک کیدراما شده بود .

جیسونگ با فاصله از زمین توی بغل مردش نگه داشته و بین بازوهاش خودش رو جمع کرده بود .
لپ های سرخش رو با شونه اش میکشید . مینهو از هیجان توی رگ هاش پسر رو محکم چسبیده چند دوری توی هوا چرخوندش تا جایی که کفش اسپورت هان از پاش در بیاد و به طرفی پرت بشه .

جیسونگ شوکه از حرکت یهوییش فقط چشم هاش رو بسته اروم میخندید . پسر نمیتونست بیشتر از این خوشحال و در عین حال خجالت زده بشه .

لینو از حرکت ایستاده و با علاقه به گونه ی پسر بوسه ای کاشت و چهره اش رو برنداز کرد .
زمانی که چشم هاش رو باز کرد ، برق و شادی داخلشون خبر از خوشحالیش میداد پس ایندفعه اروم و بدون نگرانی لب زد :" باهام قرار بزار هان جیسونگ !"

جیسونگ شیرین ترین لبخندش رو تقدیم مینهو کرد و با خنده گفت :" دیوونه !"

لینو اروم به طوری که نفس های گرمش رو پسر روی صورتش حس کنه زمزمه کرد :" اره دیوونه تو !"

و برای بار دوم لب هاشون رو به هم چسبوندن .

مصاحبه :

رز : خوبه .. کم‌کم داشتم به فکر می افتادم که شاید پایین تنه اش یه مشکلی داشته باشه ...

* خوردن چایی

* زنگ زدن

* بوق

رز : اوه .. سلام مطب دکتر هو ؟!
میخواستم وقت ویزیتم رو لغو کنم ..
اره مشکلمون حل شد !
بینندگان عزیز تا پارت بعد ...

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now