CHAPTER 7: Play date

268 18 13
                                    


با خوندن آخرین جملات کتاب، جلدش رو بست و چند لحظه توی سکوت فرو رفت. مغزش از شدت سنگینی سناریو سوت میکشید. سرش رو بالا گرفت و نگاهش رو به پسر رنگ و رو پریده مقابلش که منتظر ریکشنی بود، داد. لبش رو تر کرد تا کمی وقت بخره، نمی‌دونست باید چی بگه و این سکوتش بیشتر جو رو آکوارد می‌کرد. لب‌های حجیمش رو از فاصله داد با مکث جواب داد "آم...این، خیلی خوب بود." کتاب رو کمی بالا گرفت تا پسرک زال رو به روش متوجه کنه.
یک تای ابروی سفیدش رو از چیزی که شنید بالا انداخت. همین؟ تمام چیزی که بعد از یک شبانه روز خوندن کتابش می‌زد این بود؟ تکخندی به پسر نرد مقابلش زد و دستش رو نمایشی توی هوا تکون داد "هی دکتر بیخیال! نیازی نیست الکی ازم تعریف کنی!"
تکیه‌اش رو از تخت سفید گرفت و کمی خودش رو جلوتر کشید و دوباره با حرکت نمایشی‌ای دستش رو جلوی دهنش گذاشت و پچ پچ کنان ادامه داد "خودم می‌دونم چقدر نوشته کثیفی بود..."
از اینکه ریکشن فیکش لو رفته بود، دستی بین ابروهاش کشید و با خاروندنش، عینک طبی گردش رو کمی بالاتر آورد. حقیقتا انتظارش رو نداشت زمانی که بیمارش ازش درخواست کرده که کتابش رو با صدای بلند براش بخونه با چنین نوشته دارک و مریضی رو به رو بشه. باید حرف‌هاش رو قبل بیان، مزه مزه می‌کرد تا حرف اشتباهی به کسی که باهاش آبسسده و از لحاظ روحی حالت پایداری نداره، نزنه. قبل از اینکه فرصت کنه چیزی بگه، تقه‌ای به در خورد و سرش رو چرخوند.
با ورود افسر بازجویی که برای بار n ام در اون هفته به بیمارستان سر می‌زد، از سر جاش بلند شد و جین فشردن شونه لاغر پسر رو به روش، رو به افسر لبخندی زد و با گفتن "تنهاتون می‌ذارم" اتاق رو ترک کرد.
حین قدم برداشتن توی سالن، از بخش بیماران روانی خارج شد و به طرف دفترش حرکت کرد. نیم نگاهی به جلد کتاب که فقط کلمه "Wonderland" روش چشمک می زد انداخت و پوفی کشید و وارد دفتری که اسم "هوانگ هیونجین" روش خودنمایی می‌کرد شد. از اول هم بابت اینکه فلیکس ازش اجازه گرفته بود تا از اسمش توی داستانش استفاده کنه حس خوبی نداشت. فکر می‌کرد قراره با نوشته ساده‌ای رو به رو بشه نه چنین داستان گنگ و خشنی که از قسمت تاریک ذهن بیمارش بیرون اومده. فلیکس سابقه مسخ شخصیت داشت و از زمانی که بیماریش عود کرده بود توی بیمارستان بستری شد. اوایل که سن کمتری داشت ادعا می‌کرد آلیسه و میتونه اجسام رو بزرگ و کوچیک ببینه و به دنیاهای دیگه سفر کنه اما حالا، اگه مازوخیسمش رو فاکتور می‌گرفت، وضعیت بهتری داشت و حداقل توهم نمی‌زد. مازوخیسم فلیکس از زمانی که پدرش فوت شده بود شدت زیادتری گرفته بود. احتمال می‌داد فلیکس بابت آزارهایی که قبلا از طرف پدرش می‌دیده به درد کشیدن عادت کرده؛ مغزش شرطی شده و حالا میخواست نبود پدرش رو خودش جبران کنه. اما خب نظر پلیس‌ها با هیونجین یکی نبود. اون‌ها DNA فلیکس رو زیر ناخن‌های پدرش پیدا کرده بودن و احتمال می‌دادن که دلیل مرگ یا در واقع بهتره بگیم قتلش، این پسرک ریز جثه باشه. هیونجین اگه تا الان مطمئن بود که کار فلیکس نیست با خوندن داستان عجیبش که بی شباهت به زندگی واقعیش نبود کمی شک کرد. عینکش رو درآورد و حین تکیه دادن به پشتی صندلیش پوفی کشید. ذهنش بهم ریخته بود و هیچ تمرکزی نداشت، نمی‌دونست چطور باید به فلیکس کمک کنه. نگاهش رو به طرح روی جلد کتاب که فلیکس طراحی کرده بود دوخت و به فکر فرو رفت. شبیه به یک علامت بینهایت عمودی بود که خط صافی روش کشیده شده، شاید هم حرف S، مطمئن نبود که چیه. با تیر کشیدن شقیقه‌اش فکر کردن درباره فلیکس رو تموم کرد و پلک‌های خسته‌اش رو بست.
با ورود افسر و همراهش به داخل اتاق، فلیکس سر جاش لباسش رو مرتب کرد و قبل از نشستن افسر با نگاه منتظر و مظلومانه‌ای پرسید "فهمیدین پدرم چطور از دنیا رفته؟"
افسر بازدمش رو صدادار بیرون داد و با مکث به چشم‌های پسرک خیره شد. دو دو زدنشون قیافه‌اش رو بی‌آزار نشون می‌داد اما نتایج آزمایشات و شواهد این رو نمی‌گفت. در جواب فلیکس با اطمینان جواب داد "تو پدرت رو کشتی فلیکس!"
فلیکس با حالت بهت زده‌ای در حالی که بغض صداش رو می‌لرزوند سوالی پرسید "من؟"
لرزش چونه‌اش بیشتر شد و با ترکیدن بغضش، سرش رو پایین انداخت. افسر نیم نگاهی به همکارش انداخت. با پرونده ساده اما عجیبی درگیر بود. با عجیب شدن صدای هق هق‌های فلیکس، نگاهش رو به پسرک داد که سرش رو بالا می‌گرفت و می‌خندید. قهقهه های فلیکس باعث شد افسر شوکه بشه، نمی‌تونست ذهن مریض پسر مقابلش رو بخونه و این عصبیش می‌کرد. کلافه مشتی به میز کوبید و قبل از اینکه حرفی بزنه پرستار جلوش رو گرفت "عذر میخوام، وقت تزریق داروهاشونه اگه ممکنه بعدا جلسه رو ادامه بدید"
افسر خواست اعتراضی کنه که با نگه داشته شدن بازوش توسط همکارش، با تشر نگاهی بهش کرد. مسیر نگاه همکارش که چشم غره می‌رفت رو دنبال کرد و با دیدن فلیکسی که بی وقفه قهقهه می‌زد پوفی کشید و پرونده توی دستش رو از روی میز برداشت و سریعتر از اتاق اون پسر بچه روانی بیرون زد.
فلیکس با خروج افسر‌ها خنده‌اش متوقف شد، بی‌‌اهمیت به پرستاری که آرامبخش رو توی سرمش تزریق می‌کرد روی تخت دراز کشید و ماژیکش رو از روی کاغذ تا شده روی میز کناریش برداشت. توی این دنیا هیچ چیز طبق خواسته هاش پیش نمی رفت، هیونجین برای امیال بیمارگونه‌اش زیادی محافظه کار بود. کف دستش علامت S ای‌کشید و نیم دایره بالاییش رو به شکل دایره کامل در آورد و خط صافی روش کشید. با فاصله گرفتن پرستار، نیشخند محوی زد و سرش رو بالا گرفت "لطفا تا وقتی که بیدار نشدم، بیدارم نکن ماتیلدا!"
پرستار سری به نشونه تاکید تکون داد و با بستن در از اتاق فلیکس فاصله گرفت.
با زنگ خوردن گوشی‌اش، عینکش رو برداشت و نگاهش رو از صفحه لپ تاپ گرفت. چندین ساعتی می‌شده به دنبال کشف معنی اون علامت غرق مقالات و تئوری‌های مختلف شده بود. باورش نمی‌شد فلیکس با چنین سن پایینی، از موضوعی خبر داشته باشه که هیونجین با این همه ادعا و مدرک پزشکی‌اش نمی‌دونست. فلیکس شیفتینگ انجام می‌داد و تنها نتیجه‌ای که هیونجین بعد چند ساعت تحقیق بهش رسید، این بود که باید متوقفش می‌کرد تا بیشتر به بیماریش دامن نزنه. از پشت میزش بلند شد و به طرف اتاق فلیکس حرکت کرد؛ دستش رو توی روپوشش فرو برد، جملاتی که خونده بود جلوی چشم‌هاش رژه می‌رفتن.
"شیفتینگ در عبارت به معنی تغییر و جایگزینی است اما در اصطلاح متافیزیکی به معنی تغییر حالت یا سفر از جهانی به جهان دیگر که این جهان‌ها میتواند جهان‌های واقعی و موازی باشد یا جهانی تخیلی."
با رسیدن به اتاق فلیکس، در رو باز کرد و از افکار بهم ریخته‌اش خارج شد. نگاهی به فلیکسی که توی پوزیشن استار فیش خوابیده و دست و پاهاش رو از هم باز کرده بود، انداخت و پوفی کشید. مسیر نگاهش رو به ساعت روی دیوار که یازده شب رو نشون می‌داد، تغییر داد و به طرف فلیکس حرکت کرد تا بیدارش کنه. با دیدن کاغذی روی میز، نیم نگاهی به پلک‌های بسته فلیکس انداخت و با حالت مشکوکی سمت تخت خم شد و کاغذ رو باز کرد.
دی‌آر: واندر لند
متود: شمردن
نکات:
چیزی از سی‌آر به یاد نیارم
لوکیشن و شرایط طبق کتاب باشه
هتر دوباره ازم خوشش بیاد
سیف ورد: -
مدت زمان حضور در دی‌آر: برای همیشه

هیونجین چند لحظه با گیجی به نوشته‌های روی برگه نگاه کرد و زمانی که مطالب توی مقالات از جلوی چشم‌هاش رد شد با وحشت به طرف فلیکس هجوم برد و کف دست راستش رو نگاه کرد و با نبودن چیزی دست چپش رو هم چک کرد که با دیدن اون علامت نفرین شده سر جاش خشکش زد. خون توی رگ‌هاش منجمد شد و نمی‌دونست چه ریکشنی نشون بده، علامت شیفت کف دست فلیکس و اسکریپتی که نوشته بود نشون می‌داد که فلیکس به دنیای کتابش، واندرلند، شیفت کرده. دهنش خشک شد و دست فلیکس رو بین انگشت‌هاش فشرد "با خودت چیکار کردی..."
می‌دونست که ناخوداگاه ذهن اگه شیفت درست انجام بشه، دقیقا طبق اسکریپ عمل میکنه و به این معنی بود که فلیکس از جهانی که بهش سفر کرده خارج نمی‌شد و در عین زنده بودن جسمش، مرده بود.
انگشت‌هاش رو لای موهای سفید فلیکس فرو برد و به قطره اشکی که از گوشه مژه‌های سفیدش فرو ریخت خیره شد. غیرارادی لبخند دردناکی زد، قطعا الان فلیکس روی اون پل در حال فرار از پرورشگاهی بود که هیچ وقت وجود خارجی نداشت. فلیکس با وجود اذیت و آزار‌هایی که ازشون خبر داشت، باز هم هتر رو انتخاب می‌کرد و از آسیب دیدن به دست اون مرد لذت می‌برد. انگشتش رو نوازش وار پشت دست فلیکس کشید، انگار قرار بود که کورالین دوباره سرنوشت تاریکش رو با کلاه‌دوز دیوانه تکرار کنه! نفس عمیقی کشید و پتو رو روی بدن سرد فلیکس بالا کشید.
به طرف در حرکت کرد و با خاموش کردن لامپ قدمی به بیرون برداشت. قبل از قفل کردن در، به چهره فلیکس خیره شد. خالصانه امیدوار بود که بتونه سرنوشتش رو عوض کنه و حداقل این بار  پایان خوب و بدون دردی داشته باشن.

The End



______________
توضیحات پارت آخر:

دی آر: جهانی که بهش شیفت می‌کنید
سی‌ آر: دنیای واقعی
متود: روش رفتن به دی آر
اسکریپت: توضیحات و شرایط مربوط به شیفت
سیف ورد: کلمه‌ای که باهاش به ریلیتی برمی‌گردید.

شیفت یک موضوع علمی ثابت شده بر پایه فیزیک کوانتوم هست که تئوری‌های زیادی درباره اش وجود داره و برخی بهش باور دارن و برخی هم نه.
_____________

اسم چپتر‌های این فیک از ترک‌های یکی از البوم های ملانی مارتینز گرفته شده.

چنل پلی لیست این فیکشن در تلگرام:
Wanderland_pl

چنل آپلود فول فیکشن از هیونلیکس:
Hyunlix_Lemonde

Wonderland (سرزمین عجایب)Onde histórias criam vida. Descubra agora