ارباب جئون

272 29 5
                                    

صبح که پاشدم پدرم گفت نرم مدرسه چون ممکنه ارباب بیاد و اگه نباشم عصبی شه
جدی جدی داشت منو رد میکرد برم
ساعت از ظهرم گذشته بود و حوصلم فوق العاده سر رفته بود
رو‌تخت دراز کشیده بودمو داشتم با مین هو تلفنی صحبت میکردم که پدرم با عجله درو باز کرد:پاشو پاشو اومدن
و خودش جلوی در دویید
بیرون رفتمو روی مبل نشستمو پامو روی پام گذاشتم
با ابهت عجیبی وارد شد و دوباره بوی عطرش تو کل سالن پیچید با دیدنم اخمی کردو روی مبل دیروزی نشست:پدرت بهت یاد نداده وقتی کسی وارد میشه بلند شی؟
سری تکون دادم:نه متاسفانه پدرم بی فکر تر ازین حرفاس.فکر میکردم خودتون فهمیده باشین
پوزخندی زد:مشکلی نداره کیتن.من قراره خیلی چیزا بهت یاد بدم
با عادی ترین لحن ممکن پرسیدم:میخوای باهام چیکار کنی؟برات چه سودی دارم که میخوای از خیر ۲میلیون بگذری؟
با زبونش فشاری به لپش اورد :میخوای جلوی بابا جونت بگم میخوام باهات چیکار کنم ؟
+باید بدونم چه خوابی برام دیدی خلاصه
کمی نگاهم کرد:نگران نباش تا وقتی رو‌مخم‌نباشی زیاد بهت بد نمیگذره
دستامو رو سینم حلقه کردم:من چندتا شرط دارم
ابروهاش بالا پریدو با تعجب گفت:شرط؟؟تو شرط داری؟حس نمیکنی تو جایگاهش نیستی؟
+ملومه که هستم .یکی دیگه یه غلطی کرده من دارم تاوانشو میدم کجاش عجیبه ؟
لبخندی روی لبش نشست :نه ازت خوشم میاد.ملومه با تو قرار نیست حوصلم سر بره.بگو میشنوم
+اولین اینه که میخوام مدرسه برمو درسمو بخونم
نگاهی به پدرم کردم:بعدیش این که نمیخوام پارکو دیگه هیچ وقت ببینم
با این حرفم همه با شوک نگاهم کردن حتی بادیگاردا
وقتی دیدم تعجب کردن گفتم:چیه خب .رو مخمه چرا باید دلم بخواد کسی که گند زده به زندگیمو ببینمش؟
با این حرفم پدرم با خشم گفت:دختره ی ناشکر
چشم‌غره ای بهش رفتمو رو به اون مرد گفتم:شرط بعدیم اینه که‌نمیخوام مثل بدبختا زندگی کنم .اگه شرطامو قبول نمیکنی میتونی خودشو ببریو‌ دلو‌ رودشو تو بازار سیاه بفروشی
لبخندش هر لحظه بیشتر میشد:جواب سوال دیروزمو نگرفتم
خودم میدونستم کودوم سوالو میگه .تیز تر ازین حرفا بودم.
+خیلی برات مهمه عروسکات دست نخورده باشن؟
شونه ای بالا انداخت:از باقی مونده ی بقیه خوشم نمیاد
+هوم متوجهم ..به موقع رسیدی هنوز با کسی نبودم
به بادیگاردش اشاره کرد اونم یه سری برگه رو دستم داد
-بخونش
کاغذها رو بالا گرفتمو نگاهی بهش انداختم
قرارداد اختیارات
طبق چیزایی که توش نوشته بود من قرار بود کنارش زندگی کنمو به زبون ساده جنده ی شخصیش میشدم
نگاهی به موارد که تقریبا همشون در مورد رابطه ی جنسیو مطیع بودنو حرف گوش کن بودن بود کردم
و در آخرم نوشته بود در قبال این کارها یه سری مبالغم بهم تعلق میگیره
سرمو بالا اوردمو نگاهش کردم:بهم پولم میدی؟
سری به نشونه اره تکون داد
+خودکار ندارم
یکی از بادیگاردا سمتم اومدو خودکاری بهم داد
قراردادو امضا کردمو برگرو به بادیگاردش تحویل دادم
یه برگه ی دیگه ام به پدرم داد که امضا کنه
+اون چیه؟
نگاهی بهم کرد:برگه حضانتت تا ۲۱سالگی.
بعد پوزخندی زد:ازین به بعد من باباتم
+پس ددی ایشوزم‌ داری
پوزخندش بیشتر شد:مراقب کلماتت باش
شونه ای بالا انداختمو جواب ندادم
-اگه چیزی لازمته بردار بریم جاهای کوچیک اعصابمو خورد میکنن
بلند شدمو سمت اتاقم رفتمو ساک کوچیکی که آماده کرده بودم برداشتم
بابا با دیدنم بسته ای که جئون بهش دادو پشتش گرفت
نگاهش کردم:بازم پول گرفتی بدبخت؟؟
چشم غره ای بهم رفت:من که از پست بر نیومدم.ولی آقای جئون خوب میتونه تربیتت کنه.
پوزخندی بهش زدم:اره خب تو عرضه هیچیو نداری اگه به مامانم ایمان نداشتم حتی شک میکردم تونسته باشی کارتو تموم کرده باشیو واقعا پدرم باشی
دندوناشو بهم فشار داد:دختره ی عوضی.لیاقتت اینه زیر اینو اون بمیری
جئون که به نظر حوصلش کم کم داشت سر میرفت بلند شد:اگه کارت تموم شده بریم تا بابای رو مختو خفه نکردم گفت از در بیرون رفت پشتش رفتم
از کنار بابا که رد میشدم‌زیر‌‌پایی ای بهش زدم که تا اومد عکس العمل نشون بده پشت جئون دویدم که نتونه کاری کنه
جلوی در اصلی ایستادو‌سمتم برگشت:نمیخوای با خونت خداحافظی کنی؟
شونه ای بالا انداختم:علاقه ی خاصی بهش ندارم
کمی نگاهم کرد:عجیب غریب
گفتو سمت ماشین رفت
یکی از بادیگارداش درو باز کردو ساک منو گرفت
اول من سوار شدم بعدش اون و حرکت کردیم
کمی که گذشت گفت:نمیخوام دیگه با مین هو صحبت کنی
اون مینهو‌ رو از کجا میدونست
+یکی اینجا خیلی تحقیق کرده
بی حوصله جواب داد:فهمیدی چی گفتم یا نه؟
+ایییزی.هم شنواییم سالمه هم ضریب هوشیم بالاست پس میفهمم چی میگی
-خب؟
بی تفاوت سری تکون دادم:اوکیه کنسلش میکنم
کمی مکث کرد.مشخص بود در خوردم کنجکاوه
-دوسش داری؟
پوزخندی زدم:اوه نه.من هیشکیو دوس ندارم
چشماشو ریز کردو پوزخندی زد:اوه مثلا خیلی سرسختی اره؟
برام مهم بود تیکش؟نه
شونه ای بالا انداختمو جوابشو ندادم.

عزیزان دل خانومای تو خوووونه
نظظظظظر میخوام ازتون
ووت بنده ی حقیر هم فراموش نشه
خط داستان فعلا کلیشه ایه چون میخوام بره جلوتر به جاهای خوبش برسه
خدایی کی یه داستان تموم‌ نشده یکی دیگه براتون اپ میکنه ؟
اونم هر روز .دوسم داشته باشیییین دیگه

CYPHER🥀Où les histoires vivent. Découvrez maintenant