نمیتونم گریه کنم

551 35 34
                                    

از مدرسه که برگشتم مستقیم رفتم حمومو لباسارو انداختم تو سبد که بشورن
بات پلاگه توم دیگه داشت دیوونم میکرد.
حواسمو با غذا خوردنو درس خوندن پرت کردم‌
ساعت ۷ بود که گوشیم زنگ خورد .
جونگکوک بود .
+الو؟
با صدای سردی گفت:تا یه ساعت دیگه میام خونه.سر ساعت ۸ تو اتاقم جلوی در رو زانوهات منتظرم میمونی تا بیام.لخت.فهمیدی؟
+اره
بعد شنیدن تابیدم بدون حرف دیگه ای قطع کرد
بعد یک ساعت سمت اتاقش رفتم
لباسامو در اوردمو جلوی در منتظرش نشستم
چند دقیقه ای نگذشته بود که درو باز کردو داخل اومد
با دیدنم پوزخندی زدو دستشو رو سرم کشید:اوه .چه دختر خوبی...دل تنگم بودی مگه نه؟
نگاهش کردم:میشه لطفا اینو ازم دراری؟؟؟داره دیوونم میکنه
پوزخندش بزرگ‌تر شد و چونمو بالا گرفت:اگه اونو درارم باید مال خودمو جایگزینش کنم.طاقتشو داری؟
بی حرف نگاهش کردم
-اوه راستی فیلمت خیلی اروتیک بود کیتن.اگه اون لحظه پیشم بودی الان با جر خوردگی این ور‌ اون ور‌میرفتی.ولی نگران نباش الان ارومم و یه نقشه ی دیگه برات دارم
گفتو از کنارم رد شد
کتشو در اوردو رو مبل انداخت:بیا اینجا. چار دستو پا.
برگشتمو چهار دستو پا سمتش رفتم
دکمه های استینشو ‌باز‌ کردو شروع به تا کردنشون کرد:افرین دختر خوب حالا برو به شکم لبه ی تخت بخاب.پاهات پایین باشه
لبه ب تخت رفتمو به شکم خابیدم سرمم رو تخت گذاشتم
-حالا با دستات اون کون خوشگلتو باز کن
دستامو پشتم بردمو دو طرف باسنمو کشیدمو از هم فاصله دادم
-فاک کیتن این پلاگ زیادی بهت میاد
+میشه...میشه الان درش بیاری؟؟لطفا.
-هوم.اره چرا که نه
و با به حرکت پلاتو از توم دراورد .با حس خارج شدنش از بدنم نفس راحتی کشیدم
-اوه کیتن سوراخ قرمزت داره ازم خواهش میکنه که با کیرم پرش کنم
و بعد اروم دستشو نوازش وارانه پشتم کشید
سمت کمدش رفت که البته نمیتونستم ببینم داره چیکار میکنی
بعد از حدود یک دقیقه دوباره گفت:آماده ای کیتن؟؟؟امشب میخوام اشکتو‌درارم.
جملش تموم نشده بود که با یه چیزی محکم به باسنم ظربه زد
+ااای
گفتمو دستامو از رو باسنم برداشتم
-بهت اجازه دادم دستاتو‌ برداری؟؟
+اخه...
موهامو گرفتو کمی سرمو بلند کرد و با صدای عصبیش تو گوشم گفت: زر اضافه بزنی از اون دهن خوشگلت جای دسشویی استفاده میکنم فهمیدی؟؟؟
ساکت شدم که سرمو دوباره هول داد زو تخت
-بگیرش.بجنب
دوباره باسنمو‌گرفتم

-افرین .حالا...تا وقتی اون اشکای خوشگلتو نبینم قراره با این شلاق بزنمت باشه؟؟؟پس تمام تلاشتو بکن
و ضربه ای رو باسنم زد
-بشمار
ضربه ی بعدی
+ی..یک
ضربه بعدی
+دو..
.
.
.
+اخ...ده...
کمی مکث کرد:جدی هنوز داری مقاومت میکنی؟؟؟فکر میکنی از اون غرور مسخرت هنوز چیزی مونده که خورد شه؟؟؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
موهامو گرفتو بلندم کردو زل زد تو چشمام
با دندونای بهم قفل شده گفت:پس مشکل‌ لعنتیت چیه؟فک میکنی با این سرتق بازیا به کجا میرسی؟؟؟میخوای رو مخم بری؟؟؟
کمی نگاهش کردمو بعد اروم گفتم:من...نمیتونم گریه کنم.
با گیجی نگاهم کرد:نمیتونی چیکار کنی؟
+نمیتونم گریه کنم.
دوباره اخماش تو هم رفت:گیرم اوردی مگه نه؟فک میکنی من اینجا دارم باهات خاله بازی میکنم؟؟داری بهم‌میگی تو تاحالا گریه نکردی؟
+گریه کردم.ولی...آخرین بار وقتی ۷ سالم بود گریه کردم.
زد زیر خنده و بلند شروع به خندیدن کرد:تو دیوونه ای مگه نه؟ با نکنه تو این ده سال دلیلی واسه گریه نداشتی؟؟؟؟
فقط بی حس زل زدم بهش:دست خودم نیست.نمیتونم گریه کنم.توام هر چقد دلت میخواد میتونی شکنجم کنی.
کمی مکث کرد:داری دروغ میگی
+میتونی امتحان کنی.
-و این پرهیز از گریه کردنتون دلیل خاصی داره مگه نه؟
با لحن تمسخر امیزی گفت
فقط نگاهش کردم
موهامو بیشتر کشید:تا جواب نگیرم پاتو ازین اتاق نمیتونی بیرون بزاری سومین.جواب
کمی مکث کردم زل زدم تو چشماشو بدون هیچ حسی گفتم:مادرم...بعد از مرگش دیگه گریه نکردم.
چشماشو ریز کردو زل زد بهم:مادرت؟چجوری مرد؟
+بیشتر ازین جواب نمیدم
واسه چند ثانیه زل زد بهم و بعد موهامو ول کرد و همونطور که سمت اتاق لباساش میرفت گفت:برگرد اتاقت امشب دیگه کاری باهات ندارم
چند لحظه با تعجب به جای خالیش زل زدم و بعد از پوشیدن لباسام به اتاقم برگشتم

سلااااام با تاخیر...
میدونم این پارت کمه ولی پارت بعدی خیلی طولانیه و نمیتونستمم نصفش کنم
قول میدم زود بنویسمش
و این که داستان از یکی دو قسمت دیگه تازه قراره به تیکه های باحالش برسه منتظرم باشییییید ووت یادتون نره
بوس😘🥹

CYPHER🥀Donde viven las historias. Descúbrelo ahora