part •M•🌙

25 3 0
                                    


اسمش جونگکوکه تا122سال پیش پسرشادسرزنده ای بود
امایکروز...
1902
.
.
.
~عالیجناب!
_چیزی شده؟!
~بله قربان یکنفراون بیرون منتظرشماست!
_نگفت کیه?کیه که این موقع ازروزسراغ مااومده؟
~قربان تاحالااینطرفاندیده بودمش چشماش کاسه ی خون بود عصبی !میخواست هرچه سریعترشماروببینه
_باشه توبرو رسیدگی میکنم
.قدم هاشومحکم بااقتداربرمیداشت سمت ورودی عمارت مکث کرد :
_چیکارم داری؟!
~اوه اولیاحضرت تشریف آوردن! خوب میدونی باهات چیکاردارم اون دخترروبه من بده جانگ !
_امکان نداره اون شاهزاده این سرزمینه اونوقت بدمش به توکه ازخونش برای خودت زندگی ابدی بسازی؟
~جانگ فکرنمیکنم بخوای مث من بشی هوم؟!
_معلومه که نمیخوام به هیولایی مثل توتبدیل بشم !
~اوه بدشدکه !
_چرااونوقت ؟!
~همراهم بیا
،قربان!
_چیزی نمیشه دنبالم نیاین ! بریم
.بعدازکلی پیاده روی توی علف های بلندی که حدودا تازانوهاشون میرسیدبه سختی میتونستن گذرکنن بالاخره به محدوده سوتوکوری رسیدن
_اینجاکجاست؟
~چی؟!یعنی یادت نمیاد؟!
_برای چی بایدیه همچین مکانی توی خاطرم باشه؟!
~پس من به یادت میارم ... درست همینجابودکه پدرم رواعدام کردن به دستورتو! اونوقت میگی همچین مکانی رویادت نمیاد اونجارومیبینی؟
.باانگشت اشاره اش به رودی ک باهاشون فاصله کمی داشت اشاره کرد!
~میبینی عوضی خونمونونابودکردی نسل مونوباخاک یکسان کردی به جرم [ هیولابودن]  !!
_من...من متاسفم ولی شماداشتیدبه مردمم اسیب میزدین!
~نه...نه...دیگه خیلی دیره برای متاسف بودن بایدتاوان پس بدی !
_چی؟
~جواب خون بایدباخون داد اما من نمیکشمت !
_پس میخوای چیکارکنی؟!
~اون دختربده به من
-هرگز
~فرصت اخرت بود
_ن..ن...اخخ

.
.
.
‌.
.

•فرارکنید ومپایرهاحمله کردن!!
امپراطور3روزه مفقودشده شاهزاده خانم گم شده
ویکتوجوان به قتل رسیده....

ℝ𝔼𝕍𝔼ℕ𝔾𝔼|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now