part•3•🌙

7 2 0
                                    

+کوک

-چیه تهیونگ!

+جنبه داری بعدچهارسال ،و...شناختی ک ازم داری یچیزیوبهت بگم?

.کنجکاوسرشوسمت پسربرگردوندبهش مسخ خیره شد

+نگاهت سخترش میکنه

-نگاهت نکنم ؟ باشه بگو

.بعدازحرفش نگاهشوازروی پسربه سمت ایوون کلبه داد

+دیگه مهم نیست چه اتفاقی میوفته ری اکشنت چی قراره باشه پس...

.نفس عمیقی کشید خودشوبه مردنزدیکترکرد

+کوک، من دوست دارم

-همین؟منم دوست دارم

+مسیح ،کوک جدی باش دارم بهت میگم دوست دارم نه اون دوست دارم

-چراچرت پرت میگی تهیونگ !

+من دارم صدای قلبمو برات بلندمیکنم ک بشنویش ای...این کجاش چرت پرت جونگکوکی؟

-ازجلوی چشمم گمشوتهیونگ ، نزدیک من نیادورباش

.نگاهش پرازعصبانیت بود این پسرمیترسوند، برای خودشم جای تعجب بود اینهمه خشونت ولی خب.... ادمابعضی اوقات ازکوره درمیرن این میشه نتیجه اش

-چی میخوای ازمن فاصله بگیراحمق
.........

ℝ𝔼𝕍𝔼ℕ𝔾𝔼|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang