-هاحححح .... دیگ طاقت ندارم .....لعنتیا ازاینجاگم شو!
. ازکلبه زدبیرون به اطراف نگاه کرد ردشکارشوبوکشید....
-هاح...اوممممم....دارم حست میکنم عامم ...نبایدمیومدیداینجا!شرمنده ولی من....
کمی مکث کرد چشماشوخبیثانه بالاکشید....
•تو...تو کی هستی هوم؟!
لبخنددندون نمایی تحویل دخترداد.... اون چراانقدرترسناک بود؟
چشمش به دندون هانیش کوک ک روی لب پایینیش بود شد...
.یکی ازدخترادادبلندی کشید
.سعی کردفرارکنه ... اما سوزش دستش نگاه خیره کوک منصرفش کرد سعی کرد اونو قانع کنه-تقلا کافیه ....دست پازدن کمتر....
نگاهش روی دخترمتمرکزشد
-دردکمتر
•من ازت نمیترسم
. ازتوی کیفش خنجری ازجنس چوب بیرون کشید
•نزدیک بشی همینوتوی قلبت فرومیکنم ...قسم ...نزدیک نیا...نز..دیک نیا
.اما اون گرسنه ترازاین حرفابود...
-جدا؟!-هومممم میدونید دخترا!
خیلی وقت بود خون آدمیزادنخورده بودم میدونی برام مث سوجوبرام تلخ بود ولی ...لذت بخش بابت دوستتون متاسفم راستش بابت خودتونم متاسفم
باخنده مرموزی ادامه داد...-من واقعاشرمندم ... میدونید خیلی بهم چسبیده دلم بازم میخواد مث شرابی ک هرچقدرمیخورم بازم دلم میخواد پس میخوام بهتون فرصت بدم
من آدم عاححح.بالحن متاسفی حرفشوبیان کرد
-خب بهرحال یه زمانی ادمیزادبودم وهنوزم هستم منتها ادمی ک ازادم های دیگه تغذیه میکنه میفهمیدکه چی میگم هوم؟!
.دستاشو بازکرد که دختراباترس وحشت چندقدم به عقب برداشتن
-خب تا3ثانیه فرصت دارید!
منصفانه اس؟!.باهربارشمارشش دختراازجهات مختلف درحال فرار،دورشدن بودن تنهاچیزی که فکرشونومشغول کرده نجات جونشون بود نه چیز دیگه ای
-2.....بلندفریاد زد.....امیدوارم نتونم بهتون برسم.باشدت بیشتری میدوییدن .... بالاخره دختری که نسبتاازبقیه دختراقدکوتاهترلاغرتربود ازدودختردیگه جلوزد سوارماشین شد به دوست هاش ک نزدیکی ماشین درحال دوییدن سمت ماشین بودن اشاره میزد تاتندترخودشونوبه ماشین برسونن
•فاک...فاک...زودباشین .... تندتر-3 کافیه :)
•هاححح خداروشکرکه سالمی ....نوا زودباش بیادیگه ...
.نوا تونست خودشوبه ماشین برسونه ... حالا فقط یکنفرمونده بود نیناوزن بالایی داشت دوییدن براش سخت ترسخت ترمیشد جوری ک وسط راه کم اورد بالاخره باناامیدی جایی بافاصله کمی ازماشین ازحرکت ایستاد...
YOU ARE READING
ℝ𝔼𝕍𝔼ℕ𝔾𝔼|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Actionℜ𝔢𝔳𝔢𝔫𝔤𝔢🖇 «متوقف شده» نویسنده:DADY KIM جونگکوک مردی که بدلایلی وجه انسانی خودشوازدست داده سال هاپیش معشوقه خودش روبه قتل رسونده تهیونگ پسری که راهشوبه زندگی مردبازمیکنه غافل ازینکه روزی عشق تبدیل میشه به نفرت به سررشته انتقام دامن میزنه