Part 2

114 8 1
                                    

با دیدن قامت پسری که صورتش مثل برف سفید و دور چشم‌هاش رو سیاهی کمی گرفته بود، دستش رو روی قلب ضربان گرفته‌اش گذاشت و هینی از روی ترس کشید.
تهیونگ که با دیدن ترس داخل چشم‌های جونگکوک نیشخندی روی لب‌های باریکش اومد و با قدم‌های آهسته‌ای به سمت پسرک ترسیده‌ای که توی خودش جمع شده بود، رفت.
جونگکوک با دیدن پسری که با صورت ترسناک و اون نیشخند رو اعصاب بهش نزدیک میشد، خودش رو کمی عقب کشید و با برخورد کمرش به میز پشت سرش از حرکت ایستاد.
بزاق داخل دهنش رو به سختی قورت داد و با ترس به اون موجود عجیب که صورتش رو نزدیک میاورد و سایه‌ای روش می‌انداخت، نگاه کرد.
با کامل نزدیک شدن صورت تهیونگ بهش ترس به جسم لرزونش قالب شد و سیاهی اطرافش رو گرفت، تهیونگ قبل از سقوط پسرک ریز جسته و برخورد سرش با میز دست‌هاش رو دور جسم سبکش حلقه کرد و اون رو به آغوش سرد خودش دعوت کرد.
نگاهی به چشم‌های بسته جونگکوک کرد و لبخندی به زیبایی و مظلومیتش زد و با لمس گونه‌ی برجسته‌ی پسر لب زد:
- هنوز مونده تا ازم بترسی کوچولوی دوست‌داشتنی.
جونگکوک رو روی تخت گذاشت و با کشیدن پتو روی جسم یخ کرده‌ی اون و لمس ریز لب‌های درشت پسر خم شد و کنار گوشش گفت:
- زود بیدار شو زیبای خفته‌ی من تا بتونم توی بیداری هم تصاحبت کنم.
.
.
.
با احساس گرمای شدیدی چشماشو باز کرد که با اتاق نیمه تاریکش مواجه شد.نور کم ماه که از پنجره به داخل میتابید دیدشو راحت تر میکرد.
پتو رو از روی بدن عرق کردش کنار زد و روی تخت  نشست،داشت فکر میکرد که اتفاق چندساعت پیش خواب بود یا نه.
_داری به من فکر میکنی بیبی؟
جونگکوک با ترسی که دوباره بهش وارد شده بود سرشو سمت تهیونگ که کمی اونورتر روی صندلی نشسته بود چرخوند.
بدن لرزونشو روی تخت عقب کشید و سعی کرد بدون تته پته حرفشو بزنه ولی همچینم موفق نبود.
+ت..تو کی هستی.چجوری او.مدی اینجا
تهیونگ از جاش بلند شد و سمت تخت رفت که جونگکوک بیشتر به عقب رفت.
_از من میترسی؟!
جونگکوک با قیافه ای که داشت میگفت آر یو کیدینگ می؟! به تهیونگ نگاه میکرد.اون احمق بود؟چجوری از پسری که یهو از اتاقش سر در اورده با اون قیاقه ترسناکش میشه نترسید.اوموو
تهیونگ خنده ی بلندی کرد و با کمی فاصله از جونگکوک روی تخت نشست.
_درسته.نمیشه که از من نترسید
جونگکوک با تعجب نگاه پسر کرد.اون ذهن اونو خونده بود؟اما چجوری.کلی سوال توی سر جونگکوک بود ولی توان پرسیدنشونو نداشت.شایدم ت.مشو
ولی باید میفهمید اون اینجا چی میخواد.ایندفعه بدون تته پته!
+نشنیدی چی گفتم؟گفتم تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی
تهیونگ به صورت جونگکوک که با اون اخم کیوت تر شده بود نگاه میکرد .
_اینارو بعدا میفهمی کوچولو.الان یکار مهم تر داریم
جونگکوک خواست چیزی بگه که با کاری که تهیونگ کرد چشماش گرد شد...

سلام خوشگلام...اینم پارت جدید،ووت و نظر یادتون نره🥹🤍💋

𝐌𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫👁ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now