صبح،با درد کمر و پایین تنش از خواب پرید.گیج و خواب الود سعی کرد بشینه ولی درد امونش رو بریده بود و باعث شد دوباره دراز بکشه.
با یاداوری اتفاقات دیشب بی توجه به دردش به سرعت روی تخت نشست و بغل دستشو نگاه کرد و با خالی بودنش مواجه شد.
اون با یه هیولا خوابیده بود؟!امکان نداشت.
با ذهن مشغول اروم از جاش بلند شد و جلوی میز ارایشش ایستاد که برای بار دوم بدنش رو کبود شده دید.ولی اینبار تعداد کبودی های بنفش رنگ بیشتر بود.
با ناباوری سرشو تکون داد و سعی کرد چیزهای بیشتری از دیشب یادش بیاره.
اون دیشب با خواست خودش با اون هیولا خوابیده بود.و جونگکوک نمیتونست اینو باور کنه.
با فکری مشغول به حموم رفت و توی وان اب گرم نشست.بعد از چند دقیقه بدن کوفته شدشو شست و حوله رو دور بدنش پیچید و از حموم بیرون رفت که با دیدن تهیونگ ک روی تخت نشسته بود هینی کشید.
تهیونگ با هیزی سر تا پای جونگکوکو رسد کرد و نگاهی به کبودیای روی بدنش کرد.
_اون کبودیا تضاد قشنگی با پوست سفیدت داره بیبی
جونگکوک با عصبانیت سمت ته رفت و یقشو گرفت.
+دیشب باهام چیکار کردی عوضی؟چیکار کردی که راحت تونستی اون کارو باهام بکنی؟!
تهیونگ با یه حرکت دستای جونگکوک رو ک روی یقش بود گرفت و روی تخت انداختش و روش خیمه زد.
_من کاری نکردم،فقط تو و بدنت به من واکنش نشون میدین.مثل الان!
و به جونگکوک که اروم شده توی چشمای مرموز تهیونگ خیره بود اشاره کرد.
جونگکوک با این حرف بخودش اومد و سعی کرد ته رو از روش کنار بزنه.
+کمتر خیالبافی کن برا خودت.الانم بلند شو و گورتو گم کن.و لطفا دیگه توی اتاقم پیدات نشه
جونگکوک با کمی تلاش بلاخره تهیونگ رو کنار زد و بلند شد و چند قدم عقب رفت.
_اوه جونگکوک،ببخشید که اینو میگم ولی من قرار نیست جایی برم یا تورو ول کنم.اینو توی گوشت فرو کن
تهیونگ در حالی که یچیزی حس کرده بود از روی تخت بلند شده بود و سمت پرده گوشه اتاق میرفت گفت و به سرعت پشت اون پرده غیب شد.
جونگکوک نفس عمیقی کشید و سرشو توی دستاش گرفت.باید برای خلاص شدن از دست اون هیولا یکاری میکرد.با این فکر سمت گوشیش رفت و با جیمین قراری گذاشت.
.
.
تهیونگ،با ظاهر شدنش داخل جایگاهش به طرف تنها دری که اونجا بود رفت و ازش رد شد. یونگی و دید که وایساده بود و بهش نگاه میکرد.
÷ملکه توی اتاقش منتظرته
تهیونگ سری تکون داد و به طرف اتاق ملکه راه افتاد.با رسیدن و اجازه برای ورود درو باز کرد و داخل رفت.با اشاره ی ملکه،جلو رفت که همون موقع در پشت سرش محکم بسته شد.
_با من کاری داشتین؟
ایرین،ملکه ی کل شیاطینِ اونجا،از روی صندلی بلند شد و چند قدم به تهیونگ نزدیک شد.
=مثل اینکه تهیونگ ما به یه انسان دلباخته،درسته؟
تهیونگ چشماشو روی هم فشار داد و بعد از ثانیه ای بازشون کرد و مستقیم توی چشمای ایرین نگاه کرد.
_درسته
ایرین پوزخندی زد و دوباره روی صندلی مخصوصش نشست.
=و با اینکه میدونستی ممنوعه،بازم کار خودتو کردی.بنظرت باید تنبیهت کنم؟یا اینکه اون پسر رو...
_با اون کاری نداشته باش
تهیونگ با کمی خشم گفت ک باعث شد ابروهای ملکه بالا بپره و خنده های بلند و عصبانی ای بکنه.
=احمقانست
_معذرت میخوام ملکه.ولی من جونگکوکو دوسش دارم و نمیخوام اسیب ببینه.هر تنبیهی میخوای بکن ولی با اون کاری نداشته باش.
ایرین نفس کلافه ای کشید و سرشو توی دستاش گرفت.
=تهیونگ،اگه توروهم مثل ووسوک از دست بدیم چی؟اونم به یه انسان علاقه مند شد ولی ترس و عقیده ی اون ادم باعث شد بمیره.من نمیخوام یکی دیگه از بچه هامو از دست بدم.میفهمی اینو؟
تهیونگ با ناراحتی ک با یاد دوست از دست رفتش سراغش اومده بود سرشو تکون داد.
_مطمعن باشید منو از دست نمیدین ملکه.جیمین همچین کاری نمیکنه.منم بیشتر حواسمو جمع میکنم
ایرین چند ثانیه به صورت جدیه تهیونگ نگاه کرد.
=خیلخب،باشه.ولی اگر بلایی سرت بیاد،مطمعن باش مرگ رو به سراغ اون پسر میفرستم.حالا برو
تهیونگ با بدنی بی حس شده از اتاق بیرون اومد و نفس عمیقی کشید.
اون باید کاری میکرد.باید جونگکوکو عاشق خودش میکرد!!های یوروبون..پارت طولانی خدمت شما نازنازیای من...ووت نشه فراموش وگرنه ایندفعه طولانی تر تو خماری میزارمتون🦦🌻
YOU ARE READING
𝐌𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫👁ᵛᵏᵒᵒᵏ
Horrorهیولا❗️ کاپل:ویکوک ژانر:تخیلی،اسمات،ترسناک،شایدکمدی بخشی از فیک: گردن و ترقوه هاش پر از مارکای بنفش رنگ بود و گوشه لبش زخم کوچیکی دیده میشد. جونگکوک داشت فکر میکرد که دیشب توی مهمونی رابطه ای با کسی داشته؟ ولی اون اونقدر مست نبود که متوجه نشه با کسی...