PART 5

757 215 56
                                    

هرچقدر سعی میکرد قدم هاشو با چانیول هماهنگ کنه نمیتونست ، اون مرد جوری پر حرص و سریع قدم برمیداشت که بکهیون نمیتونست بهش برسه و مجبور میشد پشت سرش با دو حرکت کنه .
شاید اگه چانیول مچ دستشو اینقدر پر فشار نمیگرفت و از وسط اون جمعیت بیرون نمیاوردش الان داشت حسابی از چهره های بهت زده ای که میدید لذت میبرد
ولی نه ..
چانیول نذاشت از مهلکه ایی که راه انداخته بود لذت ببره و قبل از اینکه کسی دهن باز کنه مچ دست بکهیون و گرفت و از اونجا دورش کرد .
بکهیون به راحتی میتونست صدای همهمه و در نهایت جیغ و داد مینا رو بشنوه که اسم چانیول و صدا میزد ولی بی توجه بهش فقط با لبخندی که از روی لبش کنار نمیرفت پشت سر چانیول کشیده میشد .
در نهایت وقتی به اتاقی که بکهیون تازه فهمید وجود داره رسیدن چانیول در و باز کرد و اول اونو داخل هول داد
_ هی یواش ..
بکهیون با همون لبخند روی لبش هشدار داد و وقتی در پشت سر چان با صدای بدی بسته شد نگاهشو به چشمای خشمگینش داد
_از دیدنم خوشحال نشدی؟؟
بکهیون سرخوش روبه چانیول گفت و چان فقط بهش نگاه کرد.
چانیول در اون لحظه داشت بدترین حس های ممکن رو تجربه میکرد .
ترس و استرسی که داشت حتی اجازه نمیداد درست چهره بکهیون و نگاه کنه و رفع دلتنگی کنه .
میدونست چقدر دلتنگ بکهیونه ، چقدر پر پر میزنه تا محکم در اغوش بگیرتش و اون لب هایی که از لبخند پاک نمیشدن و ساعت ها ببوسه .
ولی توی این لحظه دلتنگی اون مهم بود؟ اصلا .
چانیول به محض دیدن بک اونم توی این شرایط اول شوکه شد و حالا از ترس کل بدنش عرق کرده بود.
چطور باید این افتضاح و جمع میکرد؟؟ چطور ؟؟

بکهیون همچنان سرخوشانه به چانیول خیره بود و منتظر تا اینکه حرفی بزنه یا هرکاری که بکهیون حس کنه چانیول توی این مدت دلتنگش بوده .
ولی اون همچنان با قفسه سینه ای که از عصبانیت بالا و پایین میشد به بکهیون خیره بود و این موضوع بک رو عصبانی میکرد .
دوست نداشت چانیول فقط یه گوشه بایسته و نگاهش کنه .دوست داشت حس منتظر بودن و از اون چهره جا افتاده بگیره ولی انگار نه انگار.
کم کم لبخندش داشت پرمیکشید تا اینکه با باز شدن در اونم به طرز وحشیانه ای هردو نفر از نگاه کردن به همدیگه دست کشیدن و اینبار خیره به کسایی شدن که وارد اتاق میشدن .
دقیق میشد گفت تمام کسایی که بکهیون جلوی در اتاق میندونگ ملاقات کرد حالا توی اتاق بودن و صدر همه اونا مینا قرار داشت که با چشمای قرمز و خشمگینش بهش چشم دوخته بود
_ت..تو ..اینجا چیکار میکنی؟؟..چطور..چطور هنوز ..زنده ایییییی؟؟
مینا کلمه اخر و از ته وجودش فریاد کشید که باعث شد بکهیون با تمسخر چشماشو ببنده و به خنده بیفته
_ گوشام کر شد ، اروم تر .
قبل از اینکه مینا دوباره چیزی بگه دست چانیول مقابلش قرار گرفت
_ بهتره برین بیرون .
چانیول سعی کرد با دستش اون و بقیه رو به بیرون هدایت کنه تا فقط چند لحظه با بک تنها باشه
ولی مینا بدتر از قبل عصبی شد و سعی کرد به بک حمله کنه که توی دستای چانیول گرفتار شد
_پسره اشغالللل..باید مرده باشی ..باید بمیری .بایدددد
مینا با تمام وجودش جیغ کشید و بکهیون همینطور که به تقلا کردنش توی بغل چانیول نگاه میکرد پوزخندی بهش زد
_ اخه چطور میتونم قبل از اینکه مرگ شما رو ببینم بمیرم؟؟ واسه همین منتظر میمونم بمیرید .

True Heir  2 Where stories live. Discover now