مراسم به خوبی درحال برگزاری بود و بکهیون با خنده جواب تک تک مهمون هارو میداد .
همه اونا به طرز عجیبی باهاش خوش برخورد بودن به جز اونایی که اصرار داشتن راجب این همه مدتی که نبوده سوال کنن .
براشون خیلی عجیب بود پسر سه ساله ای که ۱۵ سال پیش مرده چطور یدفعه سر از خاک بیرون اورده .
بکهیون هرچقدر سعی میکرد از زیر جواب دادن به اون سوالا در بره نمیتونست و اگه چانیول نبود مطمعنا اونا مجبورش میکردن اون وسط یه سخنرانی راجب گذشته جالبش بزاره و با رسم شکل برای تک تکشون توضیح بده .بالاخره وقتی از دست اون چندتا پیرمرد که دوره اش کرده بودن راحت شد سمت گیلاس های تازه ای که توسط خدمتکارا چیده شده بودن رفت .
الکل تنها چیزی بود که میتونست توی این شرایط بک و اروم کنه .
حین اینکه مسیر برگشت و پیش گرفته بود با چشماش دور تا دور سالن و نگاهی انداخت تا شاید بتونه لوهان و پیدا کنه .
لوهان به طرز عجیبی بعد از مکالمشون غیب شده بود و بکهیون هرچقدر گشت نتونست پیداش کنه .
با ندیدن لوهان هیچ جای اون سالن لعنتی پوفی کشید و سمت گیلاس ها رفت .
_ وای خدایا میبینی چه جذابه؟؟
_ اره بعد از ارباب پارک اولین باره یه مرد جذاب توی این خانواده پا میزاره .با شنیدن صدای دوتا دختر از کنارش لبخندش کش اومد و سعی کرد بی تفاوت عمل کنه ولی با شنیدن صدای خنده هاشون بیشتر از قبل از این تعریف ها خوشش اومد .
اون دوتا دختر داشتن راجب اون حرف میزدن و بکهیون به این فکرمیکرد تا دیروز حتیی به چشم کسی نمیومد ، ولی وقتی جایگاهش فرق کرد همه چشم ها رو به خودش جذب میکنه .
با فکرکردن به این موضوع لبخندش تبدیل به پوزخند شد و قبل از اینکه برگرده صدایی کنار گوشش اونو از جا پروند
_خوشت اومده؟؟
چانیول با اخم کنار گوشش گفت و بکهیون با دیدن صورتش سعی کرد جلوی خندش و بگیره .
چانیول به ظاهر یه مرد بالغ بود ولی حالا با قیافه اخمو که حسودی از تک تک اعضای صورتش مشخص بود بیشتر شبیه پسربچه ها بود
_ اره خیلی خوشم اومده، اینکه دخترا ازت تعریف کنن جالبه .
بکهیون با جلو دادن لب هاش جوری که انگار با بچه حرف میزنه گفت و اخمای چانیول بیشتر از قبل توی هم رفت .
چانیول حرصی با همون اخم سمت دخترا برگشت و اونا با دیدنش خندشون و خوردن و پا به فرار گذاشتن .
بکهیون با دیدن این حرکت میخواست پقی زیر خنده بزنه که با دیدن دوباره چان جلوی خودش و گرفت و لباشو جمع کرد
_حیف شد میخواستم بهش پیشنهاد ازدواج بدم .
بکهیون زیر لب گفت و وقتی چشمای چان به اندازه سرش بزرگ شدن دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و بلند خندید .
شاید توجه چند نفر و حین خندیدنش به خودشون جلب کرد ولی تنها چیزی که براش مهم بود قیافه چانیول بود که کم کم از حالت عصبانی خارج شد و جاشو به یه قیافه پوکر داد
_ وای ..واقعا باورت شد ..
بکهیون دستشو جلوی دهنش گرفت تا بتونه خندش و کنترل کنه ، باورش نمیشد که چانیول به این راحتی حرفش و باور کرده
_حق نداری دیگه از این شوخی ها بکنی بک .
چانیول با همون قیافه پوکر گفت و بکهیون بعد از جمع کردن خندش اروم بهش نزدیک شد و دستشو روی سمت چپ سینه اش گذاشت و اروم نوازشش کرد
_نترس ، اگه قرار بود کاری کنم توی این یه سال میکردم .
چانیول نگاهش اروم تر شد و بدنش از حالت انقباض دراومد .
انگار همون یه جمله کافی بود تا روحش و اروم کنه ، نه فقط حالا ، بلکه هر زمانی بکهیون میتونست ارومش کنه .
_ اگه یه کاری ازت بخوام انجام میدی؟؟
چانیول بعد از سکوتش گفت و بکهیون ابروهاش و بالا انداخت
_ چی؟؟
چانیول بدون اینکه نگاهشو از چشم های بک بگیره دستشو توی جیب کتش کرد و کلیدی که از اول مراسم منتظر بود تا بهش بده رو بیرون کشید
YOU ARE READING
True Heir 2
Romanceسال ۱۹۴۲ ...یک سال از اون فاجعه که باعث مرگ معشوقه اش شد گذشت.. این خبر که چانیول با دستای خودش معشوقه اش و کشته توی کل شهر پیچید و چانیول و تبدیل به هیولایی کرد که هیچکس جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت .. چون میدونستن آدمی که به خاطر قدرت از کسی که دیو...