سوار قطار که شدن، به این مسئله پی بردن که اوضاع از اونی که فکرش رو میکردن هم داغونتر بود. افراد تقریباً کیپتوکیپ خودشون رو توی کوپهها جا داده بودن و خیلیها زخمی و کثیف بودن.
جونگکوک و تهیونگ بهسختی توی یکی از کوپهها کمی جا پیداکردن، کنار همدیگه نشستن و کولهی نسبتاً بزرگشون رو هم بهناچار روی پاهاشون گذاشتن.
یکی از مردهایی که از قطار پیاده شده بود، هنوز گوشهای ایستاده و به مرد دورگه نگاه میکرد؛ و وقتی پسر موبلوند متوجه نگاهش شد، روش رو ازشون گرفت و حرکت کرد.
تهیونگ کمی سرش رو بهسمت نیکولای خم کرد و زمزمهوار گفت:
_فکر کنم قیافهات برای اون مرد آشناست که اینطور بهت نگاه میکرد.
جونگکوک با شنیدن این حرف نگاهش رو به مرد که حالا ازشون دور میشد، داد و پسر جوان اضافه کرد:
_امیدوارم هرچه زودتر به لهستان برسیم و ازشون جدا بشیم.
مرد دستش رو با احتیاط روی موهای پسر کشید و مثل خودش با تن صدایی که فقط خودشون میشنیدن، زمزمه کرد:
_نگران نباش آقای تراپیست، طبق چیزی که من میدونم بیشتر از دو یا سه روز طول نمیکـ...
_بیایید یهکم غذا بخورید، باید گرسنهتون باشه.
حرفش با شنیدن صدای زنونهای قطع و نگاه هردو بهسمت منبع صدا کشیده شد. همون زنی که یک چشمش رو بسته و براشون ترمز اضطراری قطار رو کشیده بود تا بتونن سوار بشن، با کمی فاصله ازشون ایستاده و ظرف یکبارمصرف غذای دستنخوردهای رو بهسمتشون گرفته بود.
لهجهی غلیظی داشت و کلمات انگلیسی رو به سختی به زبون آورده بود؛ اما در هر صورت هردو متوجه حرفش شدن و تهیونگ اولین نفر واکنش نشون داد. از جاش بلند شد و هردو دستش رو جلو برد.
_ممنونم! هم برای غذا و هم برای ترمز.
زن لبخندش رو پررنگتر کرد و بعد از دادن غذا، به محل نشستن خودش برگشت.
تهیونگ ظرف دربستهی غذا رو روی کیفشون گذاشت تا هر وقت گرسنه شدن، بخورنش و همون موقع صدای نیکولای رو کنار گوشش شنید.
_بهتره از غذاهای خودمون بخوریم تهیونگ، این مطمئن نیست.
پسر موبلوند با ابروهایی بالاپریده بهش نگاه کرد و غر زد:
_اونها غذای سربازهان! با خودشون نمیگن این دوتا از کجا غذای سرباز دارن؟ زیاد نگران نباش، این دستنخوردهست.
نیکولای سرش رو به نشونهی تفهیم تکون داد و حرف دیگهای نزد؛ چون گفتهی تهیونگ درست بود و مناسب نبود که اونقدر ضایع غذای بستهبندیشده و مخصوص سربازها رو دربیارن و بخورن.
YOU ARE READING
Nicolay (Kookv)
Fanfiction➳ Nicolay تمامشده. ✔️ تهیونگی که عاشق سفرکردنه، بالأخره شرایط سفر به کشور مورد علاقهاش رو پیدا کرده و قراره چند روز دیگه پرواز کنه؛ درحالی که فرماندهی ارتش روسیه همون موقع داره خودش رو برای حمله به اوکراین آماده میکنه... کاپل: کوکوی ژانر: عاشقا...