where's our taehyungie?

348 42 0
                                    

جو به شدت سنگین بود. صدای گریه های ریز فلیکس و نفس های تند از روی عصبانیت بنگچان به گوش می رسید. این وسط هیونجینی مونده بود که نمی‌دونست چجوری اوضاع به هم ریخته رو کنترل کنه.

چهار روز از ناپدید شدن تهیونگ می گذشت و اون ها هر ثانیه بیشتر ناامید تر از قبل می شدن. روز اول که متوجه شدن تهیونگ حسابی دیر کرده، فکر می کردن که دوست بازیگوششون داره سر به سرشون میذاره و تا روز بعد بی خیالش شدن و فکر می کردن که خودش خسته میشه و برمی گرده خونه.

اما اوضاع وقتی پیچیده شد که چهل و هشت ساعت از گم شدن تهیونگ می گذشت و اونا متوجه شدن سر به سر گذاشتنی در کار نیست و همون موقع به پلیس اطلاع دادن.

و دو روز بود پی در پی داشتن دنبال تهیونگ می گشتن ولی اون هیچ جایی نبود. انگار زمین دهن باز کرده بود و تهیونگ رو بلعیده بود!

اونا حتی به خانواده تهیونگ خبر نداده بودن و هیچ نمی دونستن که این موضوع رو چجوری بهشون بگن. اینکه پسرشون چهار روزه گم‌شده و هیچ اثری ازش نیست...

فلیکس فینی‌ی کرد و از بغل هیونجین بیرون اومد. خطاب به بنگچانی که به نقطه ای زل زده بود، گفت" پس تا کی قراره یه جا بند بشیم و منتظر باشیم که خودش ییاد؟ اگه..اگه کسی بهش آسیبی زده باشه چی؟"

با حرف فلیکس، خون توی رگ های هر دو نفر دیگه توی اتاق یخ بست و بنگچان با چشمایی ناباور به فلیکس خیره شد" نه..نه این امکان نداره.."

فلیکس سرشو تکون داد و گفت"  اون احتمالا یه جایی پنهان شده و منتظره که ما پیداش کنیم. چان هیونگ! لطفا..بیا بازم دنبالش بگردیم.."

بنگچان سرشو پایین انداخت و لب زد" اما ما چند روزه دنبالشم و حتی پلیس هم قطع امید کرده... چیکار میتونم بکنم فلیکس؟"

فلیکس، جوشش خون رو توی بدنش احساس کرد. نگاه بدی به بنگچان انداخت و با صدای بلندی گفت"هیچکاری! میتونی به حال خودت گریه کنی. من میرم دنبالش می  گردم و مطمئن باش که پیداش می کنم! "

"فلیکس! صبر کن" هیونجین خطاب به دوست پسرش گفت که با عصبانیت از کلبه خارج می شد. نگاه آخری به بنگچانی انداخت که سرشو با دستاش گرفته بود و دوباره به یه قسمتی از زمین خیره شده بود.

نمی‌دونست به کدوم یک از اون ها حق بده. به دوست پسرش که هنوز هم امیدی به پیدا شدن تهیونگ داشت و با لجبازی می خواست پیداش کنه. یا به بنگچان که قطع امید کرده بود و تصمیم گرفته بود خودش رو بخاطر بی حواس بودن و بی مسئولیت بودن عذاب بده.

بنگچان همیشه اینجوری بود. اون بزرگتر از همه‌شون بود و همیشه نقش پدر رو براشون داشت. اون کسی بود که از بچگی با تهیونگ بزرگ شده بود و منطقا ناپدید شدن تهیونگ بیشتر از همه، برای اون گرون تر تموم شده بود.

•𝙅𝙚𝙤𝙣 𝙩𝙝𝙚 𝙫𝙖𝙢𝙥𝙞𝙚•Where stories live. Discover now