کلید رو چرخوند و بعد از باز کردن در وارد خونه شد. وسایلشو روی زمین گذاشت و بعد از بستن در به سمت هال حرکت کرد و خودشو روی اولین مبلی که دید، انداخت. چقدر دلش برای خونه اش تنگ شده بود.
بعد از اتفاقاتی که افتاده بود، احساس می کرد نیاز داره چند روز بی وقفه استراحت کنه و به چیزی فکر نکنه. اون ها تقریبا دو روز رو توی راه بودن و تهیونگ می تونست بگه که دیگه بدنش رو حس نمی کنه.
از نظر تهیونگ، این یک هفته ای که توی سفر بود، باعث شده بود که دید جدیدی رو نسبت به زندگیش داشته باشه.
اون چندین بار روی طناب مرگ قدم برداشته و نجات پیدا کرده بود و فهمید که زندگی، ارزش خیلی چیز ها رو نداره.
ارزش اینکه خودش رو به خاطر گرایش متفاوتش سرزنش کنه نداره. یا ارزش اینکه بخاطر فاصله عاطفی که با والدینش داره، ناراحت باشه رو نداره.این سفر هفت روزه، بهش یه دوست جدید هدیه کرده بود. هر چند اون مجبور شد دوست جدیدش رو به خاطر تصمیمش ترک کنه.
اون آدم های زیادی رو ملاقات کرده بود. دوست های زیادی داشت و خیلی از اون ها حتی خارج از کشور زندگی می کردن ولی فاصله داشتن از اون ها، به قدری که از پسر خون آشام فاصله داشت، بهش درد نداده بود.
درد عجیبی بود. از قلبش ریشه پیدا می کرد و کم کم به تمام وجودش پخش می شد. گاهی اوقات که تفکراتش به سمت پسر خون آشام کشیده می شد، در آخر خودش رو در حالی پیدا می کرد که لبخند کم رنگی زده و خاطراتش -هر چند کم- رو توی ذهنش مرور می کنه.
یاد آخرین دیداش با جونگکوک افتاد و دوباره لبخند تلخی روی لب هاش نشست.
*فلش بک پنج روز پیش*
بعد از اینکه به پلیس محلی گزارش دادن که تهیونگ پیدا شده، چهار تا پسر تصمیم گرفتن که به سئول برگردن.
توی این سه روزی که درگیر کار های پلیس بودن، جونگکوک بیست و چهار ساعته به تهیونگ چسبیده بود و در کمال تعجب پسر بزرگتر هم اون رو همراهی می کرد. با توجه به قانون نانوشته ای، هر دوی اون ها تقریبا تمام وقت رو با هم میگذروندن و باعث میشدن سه پسر دیگه از تعجب بخوان سرشونو به دیوار بکوبن.
چون سلام؟کدون دو آدم توی چهار روز اینقدر با هم دیگه صمیمی می شدن؟
قطعا هیچکس! جز کیم تهیونگ و جئون جونگکوک.یکی از چیز هایی که باعث می شد فلیکس حرص بخوره، رفتار های صمیمانه و لوس اون دو تا بود. تهیونگ همیشه رابطه اون و هیونجین رو مسخره می کرد و کارهاشون رو ' چندش ' خطاب می کرد اما الان...
اگه کسی اون ها رو از دور می دید، فکر می کرد که با هم قرار می ذارن.
با حرص خطاب به تهیونگی که داشت با جونگکوک گیم مس زد و سر به سرش میذاشت گفت" اگه کسی ندونه فکر میونه شما دو تا کاپلین!"
YOU ARE READING
•𝙅𝙚𝙤𝙣 𝙩𝙝𝙚 𝙫𝙖𝙢𝙥𝙞𝙚•
FanfictionJeon The Vampie🏷 | Kookv [completed] فکر کنید با دوستاتون برای تفریح به یه جزیره اومدید. اما یه روز در حالی که تک و تنها هستید، توی جنگل گیر یه خرس میوفتید و در حالی که ازش فرار می کنید، تورتون بر می خوره به یه عمارت زیبا درست وسط جنگل. چی میشه اگه...