part 10

545 35 35
                                    

Writer's pov:

" بفرما !!!"
با گفتن این حرف همه دست از کار کشیده به تخته سیاه بزرگی که هیونجین به دیوار وصل کرده بود نگاه کردند . گچ سفید تازه ای رو برداشت و با دقت بالای تخته با خط خوشی نوشت " احساسات فلیکس "

بعد نوشتنش رو به فلیکس کرد و گفت :" این تابلو رو نصب کردم که هر وقت احساس جدیدی رو تجربه کردی اینجا بنویسیش "

گربه لبخند درخشانی بهش تحویل داد و با هیجان بالا پایین پرید و گفت :"واقعا ؟"

هیونجین سر تکون داد و جیسونگ به حرف اومد :" چه کمکی میکنه ؟... منظور احساساتش رو بنویسه چه میشه ؟"

هیونجین با لبخند به هان توضیح داد :" خب باید بگم فلیکس قراره تا 2 سال اینده اینجا باشه مگه نه ؟! "

راستی این قضیه ی جدید توضیحی به دلیلِ نیاز هان برای پیگری پرونده فلیکس و داشتن پاسپورت بود .

در خارج , کشور سوئد برای هایبرید ها یک پناهگاه بزرگ وجود داره .
در واقع دولت و حامی های این جانوران فضای بزرگی رو برای اون ها اختصاص داده تا راحت باشن و از دست افراد دیگه در امان بمونند . پس جیسونگ بعد تحقیقات فراوان می خواست گربه اش رو اونجا ببره و اونجا بمونند .

پس باید طی این دو سال تمام چیز هایی که فلیکس باید یاد بگیره رو بهش اموزش میداد و هیونجین بعد مرور حروف و نوشتن تکالیف سریع ترین و راحت ترین روش هم برای تمرین نوشتن و خواندن هم خود مسئله فلیکس این رو دید .

هیونجین :" پس باید بدونه در مواقع ضروری چه ریکشنی نشون بده . دیروز که تو به دستت با چاقو اسیب زدی نگرانت شد و از روی غریضه ی گربه ایش به سمتت اومد و دستت رو لیس زد و ناراحت بود ولی اگه این اتفاق به یک بچه غریبه بیفته همین کار رو میکنه .با تو اره ولی با با افراد دیگه قطعا نه .
ما باید اینکار رو توش تقویت کنیم بفهمه حس همدردی ، نگرانی ، اضطراب و ترس چیه و خیلی چیز ها . در ضمن اون باید با موقعیت های جدید اشنایی داشته باشه تا حالا با این سن به جز خونه تو و من جای دیگه ای نبوده پس هیچ هم صحبتی نداشته و هایبرید دیگه ای رو ندیده .
این کار کمک میکنه که یواش یواش خوی انسانیش رو قوی کنه و عجیب دیده نشه . "

سخت بود . برای همه شون چه جیسونگ که نگران اینده و عاقبت فلیکس بود .
چه هیونجین که نه تنها اموزش بلکه به 2 سال بعد نگران بود که چه قدر قراره بهش وابسته بشه و اون ترکش کنه و خود فلیکس هم مضطرب بود نسبت به بلاهایی که قراره سرش بیاد ولی بیشتر از همه لینو .

انگار از سر لینو اب داغی ریخته شده خشکش زده بود بعد گفتن این حرف که اون سنجاب خوشگل قرار 2 سال بعد بره خارج توی فکر بود . نمیدونست که فقط مدتی اینجا هستند . باید هرچه سریع تر کاری میکرد ازش میخواست بیرون برن ... یا نه ولش میکرد تا توی ذهنش بمونه .

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now