جناب سفارشتون آمادست.
چند لحضه ای گذشت و جونگ کوک هنوز با یه لیوان پر شیرقهوه سر پا بود .
_ جناب ؟
اون مرد انقدر همه چی به چپش بود؟؟؟ یک بار دیگه جونگ کوک صداش زد ولی پسر چشم عسلی هنوز به دونه های برف از پشت پنجره نگاه میکرد.
جونگ کوک لیوان شیر رو روی میز گزاشت و به شونه ی پسر چشم عسلی زد.
پسر با تعجب به سمتش برگشت و وقتی متوجه شد که خیلی وقته پسر مو مشکی روبروش رو منتظر گزاشته لبخند خجالت زده ای زد و سرش رو برای تاسف چندین بار تکون داد.
جونگ کوک که دید چشم عسلی زیادی شرمگین بنظر میرسه گفت : هی اشکالی نداره لازم نیست انقدر عذرخواهی کنی.
ولی ما اینجا یه مشکلی داریم.....
جونگ کوک با قرار گرفتن صفحه ی یادداشت گوشی پسر جلوش با بهت بهش نگاه کرد.
چشم عسلی وقتی فهمید پسر مو مشکی تعجب کرده، اول خودش تایپ کرد.
متاسفم ولی من ناشنوام.....بله اینه مشکل بزرگ ما . پسر چشم عسلی ناشنواست.
جونگ کوک با خودن اون متن احساس غم عجیبی تو دلش شکل گرفت. یه غم پایدار....جونگ کوک شروع به تایپ کرد...
_ من متاسفم که زودتر متوجه نشدم . حتما خیلی اذیت شدین.
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و نوشت:
× طبیعیه . همه اولش وقتی میفهمن من ناشنوام تعجب میکنن و بعد بهم ترحم میکنن . اوه خدای بزرگ چی دارم میگم. درهرصورت مشکلی نداره من اذیت یا ناراحت نشدم.
و این خنده ی مستطیلی چشم عسلی بود که برای بار دوم جونگ کوک شاهد اون لبخند بود...
جونگ کوک شروع به تایپ کردن کرد :
_ نمیخوام بهت ترحم کنم. از ترحم کردن خوشم نمیاد چون خودم جزو کسایی بودم که همیشه بهم ترحم میشده. ولی...برای جبران میخوای شمارمو بهت بدم تا باهم دوست بشیم؟
تبعد از نوشتن جملاتش با چشمای تیله ای منتظرش به پسر چشم عسلی روبه روش نگاه کرد.
و اما پسر چشم عسلی فقط بک لحضه قلبش با دیدن اون نگاه یک تپش رو جا انداخت و غرق در افکار خودش نوشت حتما.
بعد از ردو بدل کردن شماره ها تهیونگ پاشد و به نشانه خدافظی سری برای جیمین تکون داد.
وقتی از کافه خارج شد بلافاصله دستی رو روی شونش احساس کرد. به پشت برگشت و با دیدن جونگ کوک تعجب کرد . سرش رو به معنای چیزی شده؟ کمی کج کرد و بلافاصله این گوشی پسر کوچیکتر بود که جلوش قرار گرفته بود و ارزش پرسیده بود :
_ اسمت چیه ؟ نگفتی بهم...
پسر چشم عسلی خنده کوتاهی باسه این بی حواس بازیاش کرد و نوشت :
تهیونگ. کیم تهیونگ هستم.
و جونگ کوک خیره به اسم زیبای پسر روبه روش نوشت:
_ جونگ کوک . جئون جونگ کوک هستم.
و این جونگ کوک بود که بعد از دیدن نوشته ی پسر چشم عسلی و لبخند محوش توی شک رفت.× از دیدنت خوشحالم آیان....
YOU ARE READING
○_YOUR VOICE_○
Fanfictionدفتر آرزو ها : آرزو میکنم یک بار قبل از مرگم بتونم صدات رو بشنوم ایان... ....