part 11

568 36 48
                                    

Writer's pov:

فلیکس :" یوهووووو شهربازی !!!"

هیونجین :" فلیکس اروم تر بدو !!"

جیسونگ :" این یک ایده خیلی خیلی خیلی بدیه !! اگه اتفاقی بیفته براش چی ؟؟"

لینو :" اتفاقی نمیوفته دارلینگ !"

جیسونگ :" توو ... "

بنگ چان :" لینو راست میگه انرژی منفی نده "

در حین صحبتشون فلیکس به سمتشون چرخید و داد زد :" بیایید دیگههه !!"

اول از همه هیونجین سریع به طرفش رفت تا تنها نمونه و پشت سرش اون سه نفر .

بعد ایده فوق العاده ای که هیونجین قبولش کرده بود مجبور شدند فلیکس رو به خوبی پوشش بدن کلاه ... هان . شلوار گشاد هیونجین و کمی نظر اقای وکیل برای استتارش کار رو تکمیل کردند . حالا هم شب شده اومده بودند شهربازی بزرگی .

فلیکس :" اهه .." غرغری کرده کلاهش رو خاروند .

هیونجین نگران پرسید :" چیزی شده ؟"

و فلیکس جواب داد :" اهه گوشام میخارن این زیر "

هیونجین :" ببخش ولی باید به خاطر شهربازی هم شده تحمل کنی باشه ؟!"

فلیکس باشه ای گفت و برای اخرین بار گوش های حساسش رو از روی اون کلاه کرمی خاروند و منتظر رسیدن نوبتشون توی صف گیشه موند . خیلی شلوغ بود و زمان زیادی اونجا معطل شدند . با رسیدن نوبت برای امتحان فلیکس از هر چیزی تیکت گرفتند حتی اون ماشین کوچیک قرمز که اروم بالا پایین میشد و برای بچه های 5 ساله بود . شاید خب فلیکس دوست داشت سوارش بشه !

بعد خرید تیکت همگی با شوق به طرف اولین مقصدشون یعنی خرید وسایل مینیمال رفتند چون فلیکس یه جوجه رو از دور نشان کرده بود پس در مقابلش کسی نمیتونست چیزی بگه و فقط دنبال اون گلوله این طرف و اون طرف میرفتند .

مغازه ی کوچیک درخشانی بود . همه جا پر از جاکلیدی های شیشه ای عروسک های گوگولی و هد های جینگیلی بود . مشتری ها بعضی خانواده و بیشتر کاپل هایی بودند که برای قرار اومده بودند . در عکس تصورشون که فلیکس قراره بترسه یا معذب بشه اون خیلی راحت و خوشحال به نظر میرسید چون جوجه ی زرد زنگوله دار و ستاره ای یه جا کلیدی توی ردیف دوم مغازه چشم هاش رو جوری کور کرده بود که چیزی نمیدید . جلوی مغازه استاد وکت هیونجین رو گرفت و چند بار کشید و با حالت زاری گفت :" اون اون اونو میخوام !"

میدونست تا همین حالا هم زیادی جوجه داره ولی چی میشه کرد هیونجین در مقابل اون گربه و چشم هاش خلع سلاح میشد پس با لحن جدی ای گفت :" باشه ولی این تنها جوجه ای که از اینجا میبریم خونه قول ؟ "

فلیکس که به قصدش رسیده بود سریع حالتش عوض شد و با صورت خندان گفت :" باشهههه قوللل !!"

پسر بزرگتر فروشنده رو صدا زد :" بخشید لطفا اون جاکلیدی جوجه ای رو میدید ؟"

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now