• The White Rose - Xiuchen

26 4 26
                                    

صبر کردن کار سختی بود. شاید برای کیونگسو یا شاید سوهو راحت‌تر به نظر می‌رسید، اما نه برای مینسوک.

به عنوان پری گل‌، مراودات زیادی با آب نداشت و حتی برای وقت گذرونی با پری ها آب هم صرفا تا لب ساحل می‌رفت، اما الان هوس کرده بود پاهاش رو داخل آب آروم و وسوسه‌انگیز مقابلش بزاره و شاید تکون های آرومی بده؛ اگرچه شدنی نبود.

رفت و آمد زیادش به این گوشه از ساحل باعث رویش چمن و گل های ریز سفید سرتاسری روی ساحل شده و کاملا متفاوت از حالت شنی و ماسه‌ای همیشگی به‌نظر می‌رسید. واضحا مشهود بود که یک پری، از دسته طبیعت گرا زمان زیادی رو اونجا گذرونده و همین مینسوک رو مردد می‌کرد.

رفتنش داخل آب باعث ایجاد برهم خوردگی نظم یا آشوبی نمی‌شد؟ بهم ریختن موهبت ذاتی خودش یا ایجاد گونه‌ای جدید یا ناهماهنگ از گیاهان دریایی چیزی نبود که حتی بخواد بهش فکر کنه و جدا از همه این‌ها، اگه با حرکت دادن پاهاش به موجودات کوچک‌تر آسیبی می‌زد چی؟ چیز زیادی درباره آب نمی‌دونست.

غروب برای مینسوک هیچ‌وقت دل‌انگیز یا حتی دلگیر نبود. ‌دیدن اطراف با نور طبیعی طی تاریکی شب سخت‌تر می‌شد و به همین خاطر پری های طبیعت با غروب خورشید به خونه برمیگشتن. شب به معنی استراحت بود و مینسوک‌ بهش عشق میداد، ولی نه بیشتر از گلهایی که ازشون مراقبت می‌کرد.

اما مدتی می‌شد که شب و شاید حتی استراحت برای پری یاس های مینیاتوری رنگ دیگه‌ای گرفته بود. ملاقات هایی نزدیک به زمان غروب خورشید و داخل قسمت مشخصی از ساحل بخش مرزی پری های جنگلی، با کسی که تمام روز ذهن مینسوک‌ رو مشغول نگه می‌داشت؛ اونقدر که پری سفید رنگ می‌ترسید شکوفه های ریز متوجه حواس‌پرتیش بشن و با قهر، شکفتگی رو رها کنن.

به جعبه چوبی نم گرفته پشتش تکیه داد و نگاهش رو سمت آسمون گرفت. تاریکی فضا رو احاطه کرده بود ولی هنوز میتونست رنگ هایی مثل صورتی، بنفش و آبی رو کنارهم ببینه. دست هاش لای چمن های کنارش رفت و حدس اینکه شاید تا فردا شکوفه های ریز و سفید رنگی همونجا جوونه بزنه سخت نبود. هیجان مینسوک روی سرعت رشد گل ها بی تاثیر نمی‌موند.

- موهات توی تاریکی بیشتر می‌درخشه.

صدای نرمی از فاصله‌ای نه چندان دور به گوشش رسید و با گرفتن نگاهش از آسمون بالاخره تونست ببینتش: دیرتر اومدی.

- به پری های جوون تر راه رفتن با پا رو یاد میدادم، ولی یکیشون افتاد روم و پرت شدم توی آب‌. ترسیده بودم، اگه کملین نجاتم نمیداد شاید غرق میشدم.

با صدای اروم و لحنی نه چندان غمگین گفت و مینسوک میتونست بخاطر گوشه های بالا رفته لبش تا ابد لبخند بزنه: بخاطر همین موهات خیسه؟

پسر با حرکت سر تایید کرد و نگاه مینسوک روی موهای کاراملیش چرخید. به لطف آب، تارهاش به هم چسبیده بود اما همچنان حالت مواج خودش رو داشت. چطور می‌تونست همیشه و در حالتی زیبا به‌نظر بیاد؟

X Senario X Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt