• The Clerk - Sekai

67 19 198
                                    

با حرص خودش رو روی صندلی چرخدار مشکی انداخت و سرش رو بین دست‌هاش گرفت. نباید دقیقا وقتی روی درست جلو رفتن همه چیز اینطور حساب کرده بود، شرایط این‌قدر به هم می‌پیچید و با یک گره به این محکمی تنها می‌شد!

دستش رو روی صورتش بالاتر کشید و انگشت‌هاش رو داخل موهاش فرو برد. درد محوی که از ریشه هر تار موی مشکیش نشات می‌گرفت فقط مقداری حالش رو بهتر می‌کرد و برای الان، چیز فراتری از دستش بر نمیومد.

سهون هیچ‌وقت آدم مفت‌خوری نبود و از استفاده از دسترنج خودش لذت بیشتری می‌برد. تنها چیزی که همیشه سعی می‌کرد به بهترین نحو ممکن انجامش بده، مسئولیت هایی بود که پدرش به عنوان مدیر بازرگانی ازش می‌خواست، ولی گاهی شکست می‌خورد.

سهون می‌دونست قراره روزی جانشین پدرش و مدیرعامل تمام شرکت باشه و همین مضطربش می‌کرد. علی رغم تمام تلاشی که می‌کرد و سختی هایی که گاهی به تنهایی می‌کشید، میتونست متوجه بی اعتمادی نسبی پدرش بشه و این آزارش می‌داد؛ اما تجربه ثابت کرده بود صرفا حرف زدن درباره‌ش قرار نبود باعث ایجاد تغییری داخل عقیده پدرش بشه.

سهون باید با رفتارش، توانایی هاش رو توی چشم پدرش پررنگ‌ و بولد می‌کرد و لعنت به همه که حتی منشی پدرش احتمالا با عرضه تر از خودش به نظر می‌رسید!

صدای نوتیف روشن گوشی رها شده‌ش روی میز، توجهش رو جلب کرد و سهون تونست پیام جدید رو بدون حتی باز کردن قفل صفحه بخونه. حدس اینکه پیام از طرف چه کسی اومده سخت نبود وقتی پدرش تنها کسی بود که با همچین ادبیاتی باهاش صحبت می‌کرد.

" همین امشب دو تا بلیط میگیری و شخصا میری اینچئون تا ببینی بار میگو و صدف برای چی تاخیر خورده. به‌ جای خانوم مین، با منشی کیم برو"

خوندن کلمات اول عجیب نبود، در هر صورت سهون انتظارش رو داشت و حتی اگه پدرش نمی‌گفت هم تا قبل از تاریکی هوا وسایلش رو برای سفر کوتاهی به اینچئون جمع می‌کرد؛ اما چهار کلمه آخر باعث گرد شدن چشم هاش شد. منشی کیم؟!

پدرش ازش خواسته بود بجای سرپرست حمل بار های دریایی با منشی شخصی خودش به اون سفر بره و سهون دوست داشت سرش رو محکم توی میز چوبی بزرگ مقابلش بکوبه!

نه بخاطر اینکه پدرش تا این حد به اون منشی جوان اعتماد داشت، سهون خودش هم به شخصه از توانایی های والای اون مرد باخبر بود. مشکل اصلی سهون به خود منشی کیم برمی‌گشت.

کیم جونگین با وجود ۳۳ سال سن، سابقه کاری فوق‌العاده‌ای داخل دو شرکت معتبر داشت و فقط بعد از گذشت یک هفته از اومدنش به بازرگانی اوه، دستیار شماره یک مدیرعامل اوه بزرگ شده بود!

توانایی بالاش برای مدیریت همزمان چندکار و رسیدگی به امور خاص‌تر مدیرعامل و مسئولیت های عمومی منشی، باعث واگذاری خیلی از کارها به صورت تمام و کمال بهش شده بود و سهون حدس می‌زد پدرش حالا بیشتر از سهون، با منشی کیم وقت میگذرونه.

X Senario X Donde viven las historias. Descúbrelo ahora