• Lou The Lover - Larry

117 8 24
                                    

خونه ؟
خونه لزوما یه مکان نیست . خونه فقط توی حس ارامش خلاصه میشه

این ارامش میتونه برای یه نفر خانواده ش باشه و سقفی که زیرش زندگی میکنن . نگاه اروم همسرش یا شیطنت های پسر‌ش ، لبخند های دخترش یا حتی حس وجود اون عضو جدیدی که چند ماه دیگه میرسه

برای یه نفر دیگه خونه میتونه یه طعم باشه ، طعمی که یادآور خاطره های خوبه . مثل طعم دستپخت مادرت وقتی بعد از سالها میچشیش یا طعم اولین غذایی که پسر‌ کوچیکت برات میپزه ؛ یا حتی طعم یه بوسه

خونه حتی میتونه یه بو باشه . بویی که وقتی میشنویش چشمات رو ببندی و لبخندت رو نتونی از روی لبت پاک کنی . بوی نوزاد‌ ، بوی‌ عطری که همسرت استفاده میکرد یا بوی شوینده ای که پدرت توی سطل میریخت تا باهم ماشینش رو زیر افتاب بشورین

خونه میتونه یه صدا باشه . صدای " بابایی " گفتن های دخترت یا صدای " دوستت دارم " های معشوقت . صدای تشویق همکلاسی هات و صدای غرغر های بهترین دوستت .صدای خنده های برادرت یا صدای نوتیف پیام خاصی که برای همون شخص خاص انتخاب کردی

خونه میتونه یه عکس باشه ؛ عکسی که وقتی نگاهش میکنی لبهات رو روی هم فشار میدی و تلاش میکنی اشک از روی گونه هات پایین نچکه . این عکس میتونه عکس اولین دیدار باشه یا اخرین لحظات کنار هم بودن . میتونه عکس یه روز خاطره انگیز باشه یا اخرین ملاقات . یاداور لحظه های شیرین و غم های خاک خورده . زخم های باز و پل های عبور کرده

ولی خونه ی‌ من یه آغوشه . آغوشی که تو بهم میدادی

مثل شبهایی که‌ روی مبل مینشستیم تا فیلم تماشا کنیم ؛ یکی از دستهات منو در آغوش میکشید و اون یکی موهام‌رو نوازش میکرد . خونه من دو بازویی بود که دورم پیچیده میشد تا تمام حسای منفی رو‌ا ازم دور کنه

خونه وقتی بود که کلافه منتظر بودم تا فر بوق بزنه و ناگهانی از پشت بغلم میکردی ، هوا رو کمی‌ بو میکشیدی و لبخند میزدی : چه بوی خوبی !

خونه من شبایی احساس میشد که ضربان قلبت رو بین‌ کتفهام احساس میکردم . وقتی گونه م رو میبوسیدی و شب بخیر‌ میگفتی

من همه چیزم رو دادم تا خونه م رو داشته باشم ؛ چیز هایی که نمیدونی و درکشون نمیکنی ، چون حتی برات قابل تصور نیستن

تو ارامش های لحظه ای و تک و توک من رو کنار زدی . تمام درد هام رو بدون اینکه بدونی التیام دادی و شدی همون خونه ؛ فهمیدی آغوشت خونه ی منه و بیرحمانه ازم گرفتیش

همه چیز رو تموم کردی و نفهمیدی چطور از بین رفتم ؛ من همه چیزم رو دادم و تو همه چیزم رو بردی ..این دلربا ترین کلاهبرداری نیست ؟

تو خونه ی من رو گرفتی ولی حق نداشتی با کس دیگه ای تقسیمش کنی . کسایی که نمیتونن ارزش خونه ی منو بفهمن . کسایی که ترکت کردن حتی قبل از اینکه وارد خونه امنم بشن .‌.

تو به دیوار خوردی . میشنیدم که توی دلت کمک میخواستی ؛ یه راه حل ، یه دوست ، یه غریبه همراه ..‌ احساس شکست میکردی و این حسو عقب میزدی ‌‌. کلیشه های همیشگی رو مرور میکردی و تعصب کهنه ت رو کنار نمیزاشتی ؛ ولی بوی دلتنگی رو میشنیدم .

عصبانی نشو .. دلتنگ من نه ؛ میدونم تو دلتنگ من نشده بودی ‌، تو دلتنگ حسی بودی که با من تجربش کردی با اینکه حتی خودتم هنوز متوجهش نشدی .‌.. شایدم هیچ وقت نشی .

شاید هیچ وقت نفهمی ولی توی تمام اون دخترا دنبال من میگردی . ناخوداگاه منتظر همون حسی و وقتی پیداش نمیکنی به هم میریزی . میدونم اگه اینو بهت بگن چشمات رو میچرخونی و میگی بهتره چرندیاتشون رو تموم کنن ؛ ولی کی تو رو بهتر از خودت میشناسه هز ؟

تو هر چقدرم بگردی کسی رو پیدا نمیکنی که مثل من نگاهت کنه ‌. هر شب موقع خواب بهت خیره بشه و تمام اجزای صورتت رو ستایش کنه . روزی هزار بار خدا رو بخاطر داشتنت شکر کنه و حتی نفهمی چقدر اروم موقع خواب صورتت رو لمس میکنه

هر چقدرم بگردی نمیتونی کسی رو پیدا کنی که مثل من‌ منتظرت بشینه . دقیقه ها رو بشماره تا برگردی ‌و ثانیه ها رو نفس بکشه

کسی که وقتی دلتنگت بشه از دور ببوستت و با فکرت زندگی کنه بکشه . کسی که نبودنت رو با بودن هیچکس عوض نکنه

چون هزای من ؛ تو هر چقدرم بگردی نمیتونی کسی رو پیدا کنی که مثل من عاشقت باشه .

من تمامم رو عشق کردم و بهت هدیه کردم ، ولی تو با هدیه من چیکار کردی ؟ کجا رفتی ؟

چرا باید پیدات میکردم وقتی دخترا روی پات مینشستن و به سلامتی هم لیوان هاشون رو بالا میبردن و میخندیدن ؟

چرا باید تمام این حسمون رو دور مینداختی فقط بخاطر جنسیتی که دست من نبود ؟ نه تنها من بلکه هیچکودوممون ..

فقط چون فکر کردی این اشتباهه ؟ عشق ورزیدن به کسی که مثل تو نیست ولی از توعه ؟

زمین زیر پام میلرزید و احساس گمشدگی میکردم . احساس میکردم از بین رفتم . چطور میتونی بخاطر همه اون کلیشه های فکری تمام منو نادیده بگیری ؟ احساسی که بهت دارم تمام منه ، تمام چیزی که داشتم و دارم .‌.

تو چیز زیادی از من باقی نزاشتی ولی با همون باقی مانده ی وجودم احساسش میکنم ؛ دردی رو که داری

پس بزار اینبار من کسی باشم که تو رو به خونه میبره . کسی که‌ قلبت رو ترمیم میکنه و دردت رو تسکین میده . ذهنت رو خالی ‌میکنه و احساساتت رو سرشار

بزار اینبار من سعی کنم کسی باشم که ارامش رو بهت تزریق میکنه‌ .‌ کسی که حالت رو بهتر میکنه و میخواد عاشقت باشه . کسی که حاضره بخاطرت صبر کنه . کسی که با تکه های شکسته ی قلبش‌ بخواد تکه های ربوده شده ی قلبت رو پر کنه .

بزار اینبار من کسی باشم که خونه رو به تو هدیه میده . حتی اگه تو ، تو‌ هزای من ، تو کسی باشی که زندگیم رو توی سرمای عمیقی فرو برد ، من کسی نیستم که بتونم لحظه ای رهات کنم . چون هر اتفاقی هم بیوفته ، تا ابد لویی باقی میمونم ؛ پسری که عاشقت موند

X Senario X Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang