Part8

22 8 4
                                    

...

خب ثاقعا الان هیچ کدومشون هیچ ایده ای نداشتن که چجور قراره توی دادگاه از هینا دفاع کنن
راستش هینا این چندوقت خیلی با ها یون جور شده بود و حتی ها یون هم همینطور ولی هنوز که هنوزه هینا به اون دوتا اعتماد نداشت و قصد نداشت تا راجب هیچ چیز باهاشون حرف بزنه و این به شدت اعصاب اون دو وکیل رو متشنج میکرد
امروز روزی بود که قرار بود جونگکوک و تهیونگ به عنوان وکیلای خانواده ی لی در دادگاه حاضر بشن ولی اونا حتی یک مدرک کوچیک هم نداشتند
جونگکوک برای بار سوم سرشو به میز مقابلش کبوند
دیشب اصلا نخوابیده بود چون محض رضای مسیح اون کل دیشبو داشت دنبال یک مدرک توی پرثنده و حتی فضای مجازی میگشت به به جز چهارتا حرف چرت و پرت جدید چیزی دست گیرش نشده بود
احساس میکرد سرشو دارن با یک دلر سوراخ میکنن و صدایی مثل کشیدن چنگال روی شیشه توی گوش هاش اکو میشد
اوضاع از این بدتر نمیشد
اومد تا سرشو برای دفعه ی چهار روی میز بکوبه که صدای در متوقفش کرد
_بیا تو
در باز شد و جو اون وارد اتاق شد
جونگکوک سرشو بالا اورد و با دختر چشم تو چشم شد که صدای جیغ دختر بلند شد
_یااا، این چه ریخت و قیافه ای برای خودت درست کردی؟!
دختر نگاهی متهجب به جونگکوک کرد
واقعا که از جونگکوک همچین وضع اشفته ای انتظار نمیرفت
موهایی که از حالت قشنگ و مرتبشون خارج شده بودن و به طرز فجیهی توی هوا پخش بودن
کرواتی که خیلی نامرتب و شل و ول دور گردنش اویزون بود
و پیراهنی که به طرز غیر قابل انکاری چروک شده بود
جو اون چشمی در حدقه چرخوند و پوف کلافه ای کشید به سمت پسر اشفته ی پشت میز رفت
_یا، پاشو خودتو جمع و جور کن نا سلامتی امروز جلسه دادگاه داری بعد میخوای با این سر وضع شلخته توی دادگاه حاضر بشی؟!
مشتی به بازوی درشت پسر زد و دوباره شروع به نصیحت کردن جونگکوک کرد
_ای خدا ببین من با همکار شدن، تو که هیچ وقت اینجوری نبوده بچه چت شده اخه الان؟!
_نونااا
_هعی چند بار بهت بگم به من نگو نونا من حتی از توهم کوچیکترم
_نونا میدونی یاد چی افتادم؟!
_الان وقت خاطره تعریف کردن نیست جونگکوک بلند شو ی سروسامونی به خودت بده پسر، الان اگر اینجوری بری دادگاه فکر میکنن تو به جای تارزان توی اون جنگلا زندگی میکردی و با میمونا میگشتی
_یاد اونموقع هایی افتادم که اما صبحا به زور و خفت منو از تخت بیرون میورد تا به مدرسه برم و همش نصیحتم میکرد و غر میزد، نونا کم کم دارم به این پی میبرم که تو اما ی نصبتی باهم دارید
جو اون نگاهی متعجب و مشکوک به پسر کرد و بعد با تردید سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود رو پرسید
_هعی تو که احیانا مست نکردی، نه؟!
_نه بابا نونا، من حتی دیشب وقت نکردم بخوابم بعد بیام مشروبیجات بخورم، سرم داره میترکه
_خب چرا زودتر اون زبونتو باز نمیکنی بگی چته؟! قرص خوردی؟!
_اره از بروفن و استامینوفین و نوافن بگیر تا ژلوفن
جو اون پسه کله ای به جونگکوک زد و با نگاهی تاسف بار نگاهش کرد
جونگکوک دستشو روی اون قسمت ضرب دیده سرش گذاشت
_نونا درد داشت، چرا زدی؟!
_چرا زدمم؟! پسره ی نادون مگه میخواستی خود کشی کنی ورداشتی اون همه قرص ریختی تو حلقت؟! ای خدا من نمیدونم تو اصلا چجوری وکیل شدی با این مغز نوخودیت
_اولن که نونا وکیل شدن ربطی به قرص دارو نداره، مگه من علوم ازمایشگاهیخوندم تا اینارو بدونم
_هر ادم نادون ایم اینارو میدونه بچه
جونگکوک از جاش بلند شد و رفت جلو اینه و دستی به موهاش کشید و اونارو مرتب و اراستهکرد و بعد به ساعت مچیش که هدیه ی خانم پارک بود نگاه کرد تا از زمان مطمئن بشه
_نونا من دیگه باید برم دادگاه
_هعیبا این سردرد که نمیتونی هیچ کاری بکنی
_میگیچیکار کنم پس؟!
_بیا اتاقم ی دمنوش بهت بدم، اینکوری قطعا کمی بهتر میشی
جونگکوک لبخندی به صورت مهربون جو اون زد
_هی نونا دیدی اخر دلت به حال دونسنگت میسوزه؟!
جو اون نگاه از خود رازی به جونگکوک کرد
_هه اصلا هم اینطور نیست، فقط دلم برای کیم و اون قاضی بدبخت و همچنین تمامی حاضرین دادگاه میسوزه که قراره با همچنین موجودی رو به رو بشن
جونگکوک جو اون بعد از نگاه مفهموم داری که بهم انداختن هردوشون به خنده افتادن و بعد به سمت اتاق جو اون راه افتادن
_راستی کو اونا از دست یارت چه خبر؟!
_اوه یو جونگ هم خوبه ممنون، دارم سعی میکنم ی کاری کنم تا با یکی قرار بذاره و کمتر مزاحم خلوت های من با فیلم هام بشه، هرچند جلوی خودش نمیگم ولی ی جورایی وقتی اون نیست فیلما بهم نمیچسبن
_اه درک میکنم نونا منم باید با ها یون انیمیشن ببینم تا بهم بچسبه
_اوه راستی حرف ها یون شد، شنیدم اونم توی این پرونده دخیل کردی
_خب نه راستشخیلی، ولی در خدی که با هینا متهم این پرونده کمی گرم بگیره و بتونه کاری کنه هینا به ما اعتماد کنه
_خب چطور پیش رفت؟!
_راستش هیچ چیز اونجور کهما برنامه ریزی کرده بودیم پیش نرفت، یعنی ها یون و هینا باهم صمیمی شدنذ ولی... هینا هنوز به منو کیم اعتماد نداره
کو اون اومد حرفی بزنه که صدای از پشت متوقفش
کرد
_هعی اسممو شنیدم کنجکاو شدم، ببینم شما دوتا چی میگفتید پشت سر من؟!
جو اون و جونگکوک هردو به سمت اون صدای اشنا برگشتن و باچهری ای اشنا تر هم رو به رو شدن
_هی کیم اینحاچیکار میکنی؟!
تهیونگ اول نگاهی به جونگکوک کرد و بعد به ساعتمچیش و بعد دوباره به جونگکوک
_خب از اونجایی که شما جناب محترم دیر کرده بودید برای جلسه ی اول دادگاه گفتم بیام براتون فرش قرمز پهن کنم تا شاید راضی  بشید در جلسه ی امروز دادگاه حضور پر شکوهتون رو به رخ حضار بکشید
جونگکوک نگاهی به ساعتش کرد و بعد با صدایی که کمی از حد معمول بلندتر بود گفت
_ای خدا به کل فراموش کردم که امروز دادگاه داریم
_بله همین میشه دیگه وقتی با خانم لی میشین به غیبت کردن مثل پیر زن های فامیل
جو اون نگاهی کجی به تهیونگ کرد
_بعدا بیاد تا تیکه بندازید کیم تهیونگ شی الان باید ی جوری تو خیابونا برونید تا دیرتون نشه برای جلسه ی اول دادگاه دیرتون نشه
.
.
.
.
سلام خوشملااا🌿
ببخشید اگر کمی برای پارت گذاری دیر کردم
وی پی انم مشکلی براش پیش اومده بود بعد هر وی پی ان دیگه ایم که استفاده میکردم کار نمیکرد
امید وارم درک کنید🦋
حمایت فراموش نشه پریزاد ها🧚🏻‍♀️
مراقبت کنید



The case of love |VkookWhere stories live. Discover now