Part7

20 7 2
                                    

...

الان تقریبا بیشتر از نیم ساعت میشد که توی اتاق نشسته بودن اونم بدون هیچ حرفی یا سخنی برای همین جو یکم ناجور به نظر میرسید
تهیونگ که سرش با مطالعه دوباره ی پرونده گرم بود و جونگکوکو ها یونی که با صدای خیلی ارومی داشتن باهم حرف میزدند البته این جونگکوک بود گه حرف میزد و ها یون هم گاهی اگر لازم بود جوابی میداد
وقتی دیگه این سکوت داشت روی مخ همشون به جز ها یون میرفت گوشی تهیونگ زنگ خورد
_بله؟
_...
_اه ممنون الان میام
تلفن رو قطع کرد و به طرف جونگکوک برگشت
_جونگکوک خانم و اقای لی به همراه دخترشون منتظرن
جونگکوک سری تکون داد و دست ها یون رو گرفت و به سمت در حرکت کرد
هنوز دو سه قدم مونده بود تا از اتاق خارج بشه که به طرف تهیونگ برگشت
_به نظرت کارمون درسته؟ من تاحالا هیچ ادم عاقلی رو ندیدم که اینکارو بکنه!!
_مگه همه ی ادما مثل همن؟ بعدشم بهت که گفتم مشکلی پیش نمیاد و ها یونم قرار نیست اخیاس ناراحتی بکنه، امتحانش که ضرر نداره
جونگکوک سری تکون داد و درو باز کرد و سه تاشون از اتاق خارج شدن
جونگکوک فشار ارومی به دستای کوچیک ها یون وارد کرد
_ها یونا، تو جدی مشکلی نداری تا با من بیای؟!
_اوپا تو هم خیلی اوقات شده که بخاطر من کاری انجام دادی، پس منم میخوام حتی یکبارم که شده کمکت کنم
_ایگووو، چه خواهر خوبی دارم من
(درخواست یک خواهر و یا برادر کوچیکتر اینجوری((: )
جونگکوک و ها یون بدون توجه به تهیونگی که پشت سرشونه خیلی کیوت باهم رفتار میکردن و تهیونگی که با خودش فکر میکرد چی میشد اگر اونم یک خواهر و یا برادر میداشت
خب قطعا از این تنهایی به درد نخور و حال بهم زن درمیومد
با فکر به این موضوع یاد خانواده اش افتاد
خانواده ای که الان چهار سال از نبودشون میگذشت
خانواده ای که همه معتقد بودن که بر اثر یک تصادف مردن ولی تهیونگ میدونست اون تصادف یک تصادف عادی نبود
سرشو تکون داد فکرشو رو از هرگونه چیزی که مربوط به پرونده نمیشد خالی کرد
وقتی به در اتاق رسیدن تهیونگ جلوتر وارد شد که خانم و اقای لی از جاهاشون بلند شدن و با تهیونگ و جونگکوک دست دادند
خانواده ی لی خیلی خانواده ی با شخصیتی بودند تهیونگ اینو حتی از مطالعه پرونده فهمیده بود
اقای لی دویون که پدر ها یون بود مسئول مالی یک شرکت پوشاک بود و همسرش خانم چوی بورام هم یک طراح لباس در همون شرکت بود
و البته دخترشون هم رشته طراحی دوخت میخوند تا طراح لباس بشه درست مثل مادرش
یک خانواده ی عادی و معمولی
ولی با این مشکلی که پیش اومده بود دیگه نمیشد اسمشو گذاشت معمولی
هینا الان دقیقا دو هفته ای میشد که پا توی اکادمی نذاشته بود خودشو توی اتاقش عملا حبس کرده بود
توی فضای مجازی همه درحال هیت دادن و توهین کردن به هینا بودن
چرا؟!
چون اون یک فرد اوتیسم هستش و درک درستی از اطرافش نداره
چون اون یک موجود اضافه هستش و نیاز به زندگی نداره
چون اون باید به جای کیم جیسو میمرد تاوان کاری که نکرده بودو پس میداد
انقدر همه جا پر بود از این چیز های بدرد نخور و منفی که خانم و اقای لی حتی دخترشون رو از دسترسی به هار گونه تبلت و یا موبایلی منع کرده بودن
هیچ دلشون نمیخواست تا با این حرف های زننده و منفی دخترشون روحیشو از دست بده و دست به کاری بزنه که نباید
چون این دلیلی نمیشد تا تنها دخترشونو عزیز دوردونشون زندگیش رو از دست بده
بالاخره اونم انسان بود درست مثل هر انسان دیگه ای که روی این کره ای خاکی زندگی میکرد
اونم حق زندگی داشت، زندگی عادی و نرملی که همه دارن
اونم یک موجود زنده بود درست مثل تمامی موجودات زنده ی روی زمین
اون فقط یک دنیای جدا از دنیای مردم داشت، دنیایی که فقط خودش درکش میکرد
اون اوتیسم بود ولی نادان نبود که نتونه دنیای اطرافشو درک نکنه
اون هیچ ازاری به هیچکس نمیرسوند پس چرا بقیه انقدر سعی داشتند تا اونو ازار بدن؟!!
الان هر شش نفرشون دور میز نشسته بودند که اقای لی سر صحبتو باز کرد
_جناب کیم همکارتون رو معرفی نمیکنید؟!
جونگکوک لبخندی زد و خودش پا پیش گذاشت
_ببخشید به کل فراموش کردم، من جئون جونگکوک هستم
_خوش بختم
_همچنین
جونگکوک کارتی از جیب کتش بیرون اورد و به سمت اقای لی گرفت
_این کارت من هست اگر کاری با من داشتید در خدمت هستم
اقای لی کارتو گرفت و لبخندی زد
_اقای کیم و اقای جئون شرمنده، ولی میخواستم بدونم چیزی از پرونده دست گیرتون شد؟!
تهیونگ سری تکون داد به نشانه ی منفی
_متاسفم، ولی خب دکتر نمیتونه به همین سادگی بیاد بگه که این قده بر اثر تصادف نبوده و بلکه حتما بر اثر همون یک برخورد کوچیک بوده، و اینکه یک دلیل دیگه ام این وسط هست که ثابت کنه این قده از قبل بوده، خب دلیل اون تصادف به گفته ی خود راننده که خانم کیم جیسو بودن این بوده کهاخساس سر درد کرده و چشماش برای ثانیه ای سیاهی رفتن، خب این سر درد و سیاهی رفتن چشم قطعا بی دلیل و یک دفعه ای نبوده و دلیل پشتش هست که یکی از اون دلایلی ممکنه وجود قده باشه
خانم کیم پا پیش گذاشت
_ولی اقای کیم ما نمیتونیم بدون مدرک چیزیو ثابتکنیم شما که دیگه قطعا اینو میدونید
جونگکوک ایندفعه جواب اون زوج رو داد
_خب راستش ممکنه اون مکالمه ای که منجر به دعوا شده و کسی ازش چیزی نمیدونه به جز هینا و جیسو یک مدرکی داشته باشه، البته فقط ما اینطوری فکر میکنیم ولی قطعا اگر هینا فقط کمی باهامون توی حل پرونده همکاری کنه قطعا خیلی کمک بزرگی به حصاب میاد و خب ماهم تصمیم گرفتیم تا کسی رو بیاریم تا هینا کمی بیشتر باهاش احساس راحتی کنه از اونجایی که بچه هارو دوست داره
خانم و اقای لی هردو به اون دختر کوچولوی کنار جونگکوک نگاهی انداختن
_خب اگر میشه میخوایم باهاتون یک صحبت خصوصی داشته باشیم
بعد از این حرف تهیونگ و گرفتن موافقت از طرف خانم و اقای لی هر چهارتاشون به سمت اتاق کوچیک توی اتاق ملاقات رفتن
جونگکوک که اخر از همه وارد شده بود درو بست و به طرف اون زوج برگشت و شروع کرد به توضیح دادن پلنی که با تهیونگ ریخته بودن
_خب راستش ما تصمیم گرفتیم تا با کمک علایق هینا این پرونده رو پیش ببریم تا اون کمی در حل پرونده کمکمون کنه، اون دختر کوچولویی که دید راستش خواهر منه خب اون با هینا یک وجه مشترک کوچیک داره و ما فکر کردیم شاید بتونیم از این وجه مشترک هرچند کوچیک استفاده بکنیم، راستش خواهر منم اوتیسمه، خب از اونجایی که شاید هینا با ما احساس راحتی نکنه ما گفتیم شاید با کسی که درکش میکنه خیلی احساس راحتیه بیشتری بکنه، راستش من قصد توهین به هیچ چیزی رو ندارم، ولی خب از اونجایی که من و جناب کیم واقعا نمیدونیم چجوری با هینا ارطباط برقرار کنیم و شما هم نمیتونید باهاش راجب این موضوع ارطباط برقرار کنید گفتیم شاید بشه توی این سه روز کاری کنیم تا هینا باهامون احساس راحتی بکنه و بتونه بهمون اعتماد کنه، ولی خب اگر شما به این موضوع علاقه ای ندارید و دوست ندارید از این راه وارد بشید ما قطعا میتونیم که راه دیگه برای ارطباط برقرار کردن با هینا پیدا کنیم
خانم لی سری تکون داد
_راستش ما هیچ مشکلی نداریم حتی به نظرم خیلی خوب میشه اگر بتونین کاری کنید تا هینا بهتون اعتماد کنه ولی به اون کوچولو توی پرونده اسیبی نمیرسه؟!
_اه نگران اون نباشید خانم لی، من خیلی حواسم به ها یون هستش و اون فقط درحدی کمکمون میکنه تا بتونیم هینا رو جذب کنیم وگرنه پاش به این پرونده باز نمیشه
_خب اگر این موضوع اسیبی به هبچ کدوم نمیرسونه ما هیچ مشکلی باهاش نداریم
و این حرف اقای لی امضایی بود برای اجازه ی این کار
.
.
.
.
سلا قشنگا🐬
اینم پارت هفت تقدیم حضور رنگیتون🌈
کیوتیا لطفا از بوک حمایت کنید و دل منو خوشحال کنید
مراقبت کنید🌻

The case of love |VkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang