...
یو جونگ تا الان تقریبا کل دفتر جونککوکو زیر و رو کرده بود ولی متاسفانه چیزی دست گیرش نشده بود
موهاش که دور ورش ریخته شده بودن کمی کلافه اش میکردن و چیزیم نداشت تا اونارو از دور و ورش جمع کنه
تمامی موهاشو توی دستش جمع کرد و چند دور تابشون داد و در اخر به شکل دایره ی دور هم بستشون
اومد به سمت پنج شیش تا پوشه ای که باقی موندن بره که تلفنش به صدا در اومد
به سمت تلفنش رفت و با دیدن اسم جو اون روی صفحه ی اسکیرین سریع جواب داد
_نونا همین الان جونگکوک بهم زنگ زد
یو جونگ با خوشحالی لبخندی زد
_وای خدارو شکر، فهمیدی کجاس و چی شده؟!
_خیلی وقت نداشت تا باهام حرف بزنه ولی دلیل اینکه به عنوان سایمون گرفته شده رو بهم گفت
_به تهیونگ شی زنگ زدی بگی؟!
_اه نه هنوز اول به تو زنگ زدم، حالا بهش میگم، ببینم تو چیکار کردی؟!
_منم تقریبا کل اتاقو زیر و رو کردم ولی هیچی پیدا نکردم، نه چیزی که به نفع جونگکوک شی باشه و نه چیزی که ثابت کنه سایمون هستش
_اه به هرحال منم دیگه دارم میام شرکت توام اماده باش تا بیام باهم بریم
_باشه، یادت نره به تهیونگ شی بگی
_باشه بای
_بای
مکالمه ی بین اون دو نفر همینطور صورت گرفت و در اخر پایان یافتراستش جو اون یادش رفته بود تا از جونگکوک اسم بازداشتگاهی که توش هستو بپرسه ولی خب شاید میتونست از شماره ی تلفن بفهمه که جونگکوک کجاس
جو اون تو لیست تماس هاش رفت و شماره ی ناشناسی که متعلق به کیم تهیونگ بودو لمس کرد
بعد از گذشت سه تا بوق جو اون تونست صدای تهیونگ رو از اونطرف تلفن بشنوه
_چی شد جو اون شی؟!!
_جونگکوک باهام تماس گرفتش
_واقعا؟! خب چی گفت؟!
_خب پشت تلفن نمیشه توضیح داد چون طولانی هستش، به این لوکیشنی که برات میفرستم بیا، منو و یو جونگ هم راه میوفتیم
_باشه
جو اون تلفونو قطع کرد و به طرف شرکت راه افتاد تا دنبال یو جونگ بره
امروز اصلا هیچی مثل برنامه ای که اون چیده بود پیش نرفتبعد از گذشت حدود نیم ساعت جلو ی در شرکت توقف کرد و یو جونگو دید که منتظرشه
براش بوق زد و فلشرای ماشینو روشن کرد تا توجهشو جلب کنه که دقیقا همون شد که میخواست
یو جونگ با دیدن راننده ی پشت فرمون که جو اون بود
به سمت ماشین جو اون راه افتاد و در سمت شاگر ماشینو باز کرد و نشست
_هوففف، دختر هوای بیرون هر روز داره سردتر و سردتر میشه
یو جونگ بعد از این حرفش به سمت جو اون برگشت
_هی دختر انقدر پوکر نباش دیگه، الان باید خوشحال باشی چون حدالقش اینکه جونگکوک باهات تماس گرفت، من اصلا به این ساید پوکر و جدی تو عادت ندارم پس خواهشا همون دلقکی که همیشه هستی باش
_یو جونگا، هیچ میفهمی که الان وقت شوخی نیست؟!
_اره خوب میدونم جو اونا ولی با اخم و تخم کردن که چیزی درست نمیشه، من میدونم که تو الان چقدر نگران جونگکوکی و استرس داری
ولی جو اونا اگر بخوای همینجوری پیش بری چیزی درست نمیشه، اینو جدی گفتم و جدا از شوخی
_ولی اخه نونا، جونگکوک به اون فضا ها عادت نداره، شرط میبندم حتی یک دقیقه هم نمیتونه تو اونجا دوام بیاره
_وایی یجور حرف میزنی انگار جونگکوک دو سالشه، باور کن که اون بچه نیست اون حتی یک سال از توام بزرگتره
_مگه همه چیز به سنه؟! جونگکوک شاید از لحاظ سنی از من بزرگتر باشه ولی قطعا از هر لحاظ دیگه ای که نگاه کنی اون از من کوچیکتره، مخصوصا از لحاظ عقلی
_میدونی چیه؟! من دیگه اصلا نمیدونم به تو دختره ی لجباز چی باید بگم، بابا جونگکوک الان دیگه برا خودش مردی شدی، اون تو این سن میتونه ی خانوادرو مدیریت کنه بعد نتونه وضعیت زندگی فردی خودشو مدیریت کنه؟!
جو اون دیگه حرفی نزد
از طرفی حوصله ی بحث کردن نداشت و از طرفی هم حرفای یو جونگ تا حدودی درست بودن
جونگکوک بچه نبود که اون مثل مادرش نگرانش باشه یا هرچیز دیگه
اون میتونست از پس خودش بربیاد
البته امیدوار بود
.
.
نگاهی به لباس خاکی رنگ رو به روش کرد
هیچ زمانی حتی به ذهنش خطور نمیکرد که یک روز همچین لباسی به تن کنه
زندگی گاهی مواقع جوری رقم میخوره که تو حتی فکرشم نمیکردی
جونگکوک واقعا دلش نمیخواست اون لباسو بپوشه ولی خب از طرفی هم انقدر خسته بود که دیگه نایی براش نمونده بود تا بحث کنهلباس های خودشو در اورد و اون پیراهن و شلوار پارچه ای خاکی رنگو به تن کرد
به طرف اینه توی اتاق رفت و دستی تو موهاش کشید
نگاهشو توی صورتش میچرخوند که یک دفعه توجهش جلب عددی شد که رو سینه ی سمت راستش بود
عدد 1206
اه قطعا قرار بود تو کل زندگیش نسبت به این عدد تنفر پیدا کنه
نه فقط این عدد بلکه تمامی ارقامی که توی این عدد به کار رفتنسرشو تکون داد تا از تمامی افکار هیچ و پوچ خالی بشه
به سمت در اتاق رفت
_من کارم تموم شد
مامور بعد از شنیدن این حرف جونگکوک در اهنی و محکم اتاقو باز کرد و به دست های جونگکوک دستبند زد
جونگکوک حتی قرار بود تو کل زندگیش از دستبند هم متنفر بشهپشت سر مامور رو به روش راه افتاد و مامور دیگری هم پشت سر خودش راه افتاد
اونا جوری رفتار میکردن که حتی خودشم دیگه داشت باورش میشد که خلاف کارهپوزخندی به این تفکراتش زد
به دری رسیدن که یکی از مامور ها که کنار درایستاده بود با دسته ای بزرگی از انواع و اقسام کلید به سمت در حرکت کرد و با پیدا کردن یکی از کلید ها بین انبوهی از کلید درو باز کرد و بعد از اون جونگکوک پا به دنیایی گذاشت که ازش متنفر بود
زندان
یک سالن دو طبقه که پر شده بود از سلول هایی با درهای اهنی بزرگ و محکم
و پشت اون درها هزاران هزار ادم مختلف و جور واجور وجود داشت
افرادی با تفکرات مختلف و چهره هایی تقریبا متفاوت
هیچ ایده ای راجب اینکه چه جور قراره ی مدت طولانی اونجا به سر ببره نداشت
دوباره پشت سر مامور راه افتاد با این تفاوت که دیگه ماموری پشت سرش قدم نمیزد
به سمت یکی از سلول هایی که در طبقه ی همکف قرار داشت رفتن و مامور پلیس با رمزی در اهنی و بزرگ سلول رو باز کرد
مامور از جلوی در کنار رفت و جونگکوک رو به داخل هدایت کرد و بعد از این درو بست و دوباره رمزی رو وارد کردجونگکوک چشمی بین افراد حاضر در اون اتاق چرخوند
دور همشون یک حاله ای بود که جونگکوک نمیتونست اسم مشخصی براش پیدا کنه
هیچ از نگاه های اونا خوشش نیومده بود
و نمیدونست که ایا از شخصیتشون هم مثل نگاهاشون بدش نیاد یا نه
.
.
.
.
سلام قشنگا🌿
حالتون چطوره؟!
ببخشید این چند وقت نبودم و پارت اپ نکردم🙂
خب اینم از پارت شانزدهم خدمت شما فرشته ها🧚🏻♀️
امیدوارم ازش لذت ببرید
اگر از بوک خوشتون میاد ازش حمایت کنید💙
مراقبت کنید🍀
YOU ARE READING
The case of love |Vkook
Action_کیم معنی Apricity رو میدونی؟! _نه، معنیش چیه؟ _خب یعنی گرمای خورشید تو زمستون، درست مثل تو که گرمای قلب سرد من شدی 🌞❄ Couple: vkook Genre: Action, Crime, Smut, Mystery Author: Amaris ...