22

92 28 0
                                    

پک عمیقی به سیگارش زد و دودش رو اهسته بیرون فرستاد. هوسوک نگاهی به تارهای ظریف موهاش انداخت که توی باد تکون میخورد. جیان عوض شده بود، خیلی بیشتر از قبل دردهاش رو توی خودش میریخت... نمیدونست بودنش اونجا تا چه حد به نفعشه، از اتفاقی که قرار بود بیفته میترسید... نه به خاطر اون، بلکه شاید بخاطر خودش. اگر تهیونگ بود و باهاش مواجه میشد چیکار باید میکرد؟

حس میکرد دهنش تلخ شده و قلبش با شدت توی سینش میکوبید، لب هاش رو تر کرد و صدای له شدن ته سیگار جیان زیر پاش رو شنید.

"مطمئنی جیان؟"

زمزمه وار پرسید و دختر سری تکون داد. هیچوقت مطمئن تر از اون موقع نبود... میدونست کسی که اون بلا رو سرش اورد خود کیم بزرگه! کسی که حتی باعث شد پسر خودش تا پای مرگ بره... و جیان نمیتونست همچین چیزی رو تحمل کنه. اون هم وقتی که داشت زندگی عزیزترین هاش نابود میشد.

اشاره ای به نگهبان ها کرد و دست هاش رو توی جیب های شلوارش فرو برد. کت مشکی رنگش روی تنش شق و رق ایستاده بود و احساس آزادی میکرد. فراموش کردن اون دردها سخت بود، اون تنش روحی که براش پیش اومد و تا مدت ها نتونست خودش رو کنترل کنه... این ها اصلا قابل بخشش نبود.

جلوتر تر از هوسوک به راه افتاد، پسر سردرگم دستی توی موهاش کشید و پلک هاش رو روی هم فشرد. نمیتونست تنهاش بذاره اون هم وقتی که اولین کسی بود که جیان انتخاب کرد تا بدونه ماجرا از چه قراره.

سریع پشت سرش حرکت کرد و وارد خونه شد. هیلاری با چهره رنگ پریده نگاهش رو بین اون و جیان میچرخوند و بوران رو دید که به سرعت از پله ها پایین اومد. نفسش با دیدن جیان بند اومد و دیدن اون حجم از بادیگارد و نیروی های پلیس باعث شد بی صدا لب بزنه و نگاه نگرانش رو به هوسوک بدوزه...

پسر سرش رو پایین انداخت، تقریبا از استرس به رعشه اومده بود و با دیدن صندلی خودش رو روش انداخت و نشست.

"اینجا... چخبره؟"

هیلاری پرسید و روی مبل نشست، جیان صندلی پشت کانتر رو روی زمین کشید و وسط خونه نشست. نگاهی به اطراف انداخت و نخ سیگاری رو بیرون کشید، اون رو بین لب هاش گذاشت و مکی بهش زد...

"جیان..."

بوران صداش زد و توجه دختر بهش جلب شد، برای چند ثانیه ای چهرش رو از نظر گذروند، زیبا و معصوم بود. درست مثل برادرش، ولی متاسفانه زیاد خوشبخت نبودن...

"کجاست؟"

پرسید و به خالش خیره شد، دوست نداشت اینطوری باهاشون برخورد کنه... اون هم بعد از این همه مدتی که میبینتش.

"کی؟!"

هیلاری با اضطراب پرسید و جیان خنده ای سر داد. سیگارش رو روشن کرد و دود از مابین لب های باریکش بیرون میومد، اخم هاش از تلخیش توی هم رفت‌.

💫𝙄𝙣𝙩𝙚𝙧𝙨𝙩𝙚𝙡𝙡𝙖𝙧 Kookmin Ver.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora