از اونجایی که حرف جونگکوک حسابی توی سر جیمین افتاده بود، پسر صاحب خونه به اتاق خواب رفت تا شاید لباس مناسبی برای شام امشب پیدا کنه.
جونگکوک هم توی حیاط پشتی خونه پشت باربیکیو ایستاده و مشغول آماده کردن استیکها بود که صدای ویبرهی موبایلش توجهش رو جلب کرد.
با دیدن اسم شخصی که تماس میگرفت، پوزخندی زد و جواب داد.
- "خب خب... ببین کی بالاخره زنگ زده..."
~ "من پیاماتو گرفتم. متاسفم مرد!"
صدای هوسوک کمی خسته به گوش میرسید و انگار نفس نفس هم میزد.
~ "نمیخواستم انقدر عجیب تموم شه."
- "ب.ببخشید؟ من نمیتونم صداتو بشنوم آخه زیادی سرم با اسکناسهام شلوغه."
جونگکوک قصد داشت دوستش رو اذیت کنه خصوصا حالا که اون خودش بهش زنگ زده بود. کلمات آخرشو با خنده گفت و هوسوک رو هم به خنده انداخت.
~ "خب خوبه... خوشحالم اینو میشنوم."
- "موزیک برای چیه؟ پارتی راه انداختی؟"
توجه جونگکوک به آهنگ راکی که پس زمینهی صدای هوسوک پخش میشد، جلب شده بود.
~ "نه دارم ورزش میکنم."
حالا دلیل نفس نفس زدنهای هوسوک رو فهمید.
و خب جونگکوک اصلا نمیتونست خودش رو تصور کنه که ساعت هفت شب بخواد ورزش کنه.- "واو... چقدر جذاب!"
لحنش کاملا نشون میداد که منظورش اصلا همون چیزی نیست که داره میگه.
هوسوک توضیح داد: "باید توی لباس فرمم جا بشم."
- "پس این یعنی اینکه قرار نیست برگردی."
~ "نه پسر... برنمیگردم. متاسفم."
اون واقعا متاسف بود. حداقل از پشت گوشی اینطور حس میشد.
جونگکوک با چنگگی که دستش بود، استیک رو برگردوند و یکم جابجاش کرد. دلش میخواست خوب مغزپخت بشه.
YOU ARE READING
Stuck On Stupid | Kookmin
Fanfiction~ گیر احمق افتاده [کامل شده] بین خونههایی که جونگکوک ازشون دزدی میکرد، یه استثنا وجود داشت و اونم خونهی پارک جیمین بود؛ پسری که هیچ اهمیتی به اینکه یه دزد توی خونهشه نداد چون خودش وسط عملیات خودکشی بود! خب جونگکوکم باید به کارش میرسید مگه نه؟...