Writer's pov :
جوری جیغ میزدند که انگار با بلند تر کردن صداشون ترن قراره متوقف بشه . ترن هوایی بالا میرفت و دور میزد ، یکدفعه اروم میشد و بعد با سرعت بیشتری شتاب میگرفت .
فلیکس موهاش کاملا بالا رفته بود و کلاه از همون اول از سرش پرتاب شده . خدا رو شکر که توی اون موقعیت کسی عین خیالش هم نبود و متوجه نشده بودند . با چشم هایی که اندازه کاسه شده دست هاش رو بالا برده و فقط جیغ های پر از هیجان میزد و هر چند دقیقه یکبار به هیونجین برمیگشت تا همراه اون داد بزنه و توی خوشحالیش باهاش همراه باشه .هیونجین اولش ترسید درسته ولی حالا با دیدن حالات و خوشی گربه اش ترس رو کنار گذاشته و فقط مثل اون لذت میبرد و اشک هایی که توی چشم هاش به خاطر سرعتِ بالا و تندی هوا به وجود می اومد رو با پشت دستش پاک میکرد ..
در این حال وضعیت لینو و هان .. خب بسیار خوب نبود ...
اونا به معنای واقعیِ کلمه به فاک رفته بودند .
فقط تفاوت بینشون در این بود که جیسونگ از ترس جوری بازوی لینو رو میفشرد که هر لحظه ممکن بود قطع بشه و به فاک رفته بود ولی لینو از این به فاک رفتن یه جورایی راضی بود . درسته که قلبش تو دهنش میزد و بازوش عملا لمس بود یا حتی صدایی نمیتونست در بیاره و ترسش رو با فریاد تخلیه کنه ولی از اینکه جیسونگ بهش چسبیده و تو بغلش قایم شده بود و صورتش رو بهش میمالوند یه جورایی اون رو از فلیکس ممنون میکرد .
درسته در طولِ مسیرش ، انگار قرن ها گذشت ولی سریع تر از چیزی که فکر میکرند تموم شد .
رسیدن به محل اولیه که سوارش شده بودند و روشن شدن چراغ قرمز نشون میداد که تایم تموم شده . همه خوشحال و کیف کرده ازش بیرون اومدن ولی اون 5 نفر هنوز از ادرنالینی که بهشون وارد شده بود خشکشون زده بود و همونجوری نفس زنان توی جاشون موندن و سعی کردند خودشون رو کمی پیدا کنند .
در قسمتی از شهربازی :جیسونگ همونطور که شوکه به روبه رو خیره بود ناخداگاه سکسکه ای کرد :" هیع .."
فلیکس با شوق گفت :" خیلی خوب بودددد !! یبار دیگه لطفا لطفا !!"
لینو :" اوه فلیکس .. باور کن حتی اگه بودا هم بیاد من سوار اون چ..چی.. چیز نمیشم "
هیونجین :" اره اره ببین .. بهتره ... بهتره اوف سوار یه چیزه دیگه بشیم !"
با حرف هاشون لب و لوچه فلیکس اویزون شد و ناراحت گفت :" ولی به من خوش گذشت . به شما .. با من خوش نگذشت ؟"
هیونجین سریع جلو رفته و گفت :" البته که نه ! خیلی خوش گذشت قضیه اون نیست .. فقط ببین .. امم خب یدونه که تا اخر نباید سوار بشیم مگه نه ؟ این همه وسیله هست ! "
بنگ چان با دادن اب به هان حرف هیونجین رو تایید کرد :" درسته هیونجین راست میگه . من هم کیف کردم ولی این همه چیز هست بیایید بعدِ کمی استراحت بریم اونجا "
YOU ARE READING
𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜
Fanfictionکاپل اصلی : هیونلیکس (هیونجین و فلیکس) کاپل فرعی : مینسونگ ژانر : عاشقانه ، فلاف ، هیبرید ، کمدی ، زندگی روزمره ( دارای اسمات ) موضوع : هیونجین فردی که زندگیه عادی ای داره در راه برگشت به خونه با گربه ای برخورد میکنه ولی وقتی اون رو میاره خونه...