Chapter 7

233 69 25
                                    

"#گمشو عقب
*اگر میخوای گمشم عقب باید با دستای خوشگلت هلم بدی
#بیا جلوتر تا بتونم هلت بدم
*بیام جلو میبوسمت
#پس یه جوری اینکارو بکن که بعدش بتونم با خیال راحت بزنمت"

~~~~~~~~~~~~~~~~

از درون احساس فروپاشی می‌کرد. بدنش جوری تیر میکشید که انگار یکی با کامیون از روش رد شده و بعد برای اطمینان از اینکه مُرده یکبار دیگه هم برگشته و دوباره از روش رد شده. واقعا چرا انقدر درد داشت ؟ چشم هاش رو تو محیط ناآشنایی باز کرد و شاید بیشتر از دو دقیقه طول کشید تا تصاویر تو مغزش به ترتیب چیده بشن و بفهمه چه بلایی سرش اومده. اشتباهی بجای هیونگش کتک خورده بود ! البته نه اینکه اعتراضی داشته باشه چون به هر حال ترجیح میداد خودش رو به کشتن بده ولی خار تو پای هیونگش نره ولی اینکه از امپراطوری شاهانه‌ی کیم تهیونگ اشتباهی دزدیده شده بود همه چیز رو زیادی زیر سوال میبرد

*اووو ... میبینم که بالاخره زیبای خفته چشماشو باز کرد

همچنان به سقف خیره بود و داشت همه چیز رو تو ذهنش تحلیل می‌کرد که با شنیدن صدای بم و پر جذبه‌ی تهیونگ سرش رو چرخوند و بهش خیره شد که درحال نزدیک شدن به تخت بود

*ولی من تازه اومده بودم ببوسمت تا طلسم خوابت شکسته بشه ... چطوری قبل از بوسه‌ی حقیقی بیدار شدی ؟

جونگکوک با گیجی به مو طلایی خیره شد و کمی سر تا پاش رو برانداز کرد. دیگه حتی از اینکه اون پسر با لباس خونگی زیادی زیبا بود حتی تعجب هم نمیکرد چون خسته شده بود از این همه تعجب برای زیباییِ کیم تهیونگ تو هر حالتی

#منو زدن ... شما چرا هزیون میگین رئیس ؟

با صدای آروم و خش داری پرسید و تهیونگ رو به خنده انداخت. پسر بزرگ‌تر قبل از اینکه جواب بده لبه تخت و جایی نزدیک به جونگکوک نشست و تو چشم های سیاهش خیره شد

*خیلی درد داری ؟

با سوال تهیونگ دوباره یادش اومد که بدنش درد میکنه و اجزای صورتش تو هم جمع شدن

#همه جام درد میکنه ... معدم بیشتر

تهیونگ خندید و همزمان با جواب دادن دست هاش رو تو موهای لخت و بلند جونگکوک برد و اون هارو به عقب هدایت کرد

*وقتی مثل آرتیستای تلویزیونی با حالِ کتک خورده فرار میکردی درد یادت نبود الان یادت اومد درد داری ؟

SPY In Headquarters🚨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang