19 December 2024 10:08 am, Sydney Australia
بدون اتلاف وقت با لبخند پهنی که داشت ماگ موردعلاقش رو از کاپوچینوی اماده پر کرد و به طرف دوست قدیمیش برد،سعی میکرد داغی ماگ که انگشتاش رو اذیت میکرد رو نادیده بگیره و حالت صورتش رو صاف نگه داره، با نزدیک شدن به دوست قدیمی که روی کاناپه به اطرافش نگاه میکرد صداش رو صاف کرد
-باید تا اخرش بخوری، حتی به خانوادمم اجازه نمیدم از کاپوچینوی موردعلاقم بخورن
کیم سونگمین که پاهاش رو روی هم انداخته بود و سعی میکرد ژست رسمیش رو حفظ کنه با اومدن فلیکس صاف تر نشست و ماگ رو از دستش گرفت
-هی من که هر ادمی نیستم یونگبوک. باید حداقل افتخار یه قهوه رو بعد از مدتها دیدار باهات داشته باشم یا نه؟
فلیکس درحالی که کنار سونگمین مینشست چشماش رو چرخوند و به جای دیگه نگاه کرد
-گفتم با اون اسم کره ای لعنتی دیگه صدام نزنی سونگمین. من حالا یه شهروند استرالیاییم اسمم یونگبوک نیست
سونگمین تمسخر کرد، میدونست که پرهیز فلیکس از اسم اصلیش بخاطر این چیزای ساده نیست
-انتظار نداشته باش فقط بخاطر اینکه یه جای غیر از کره درس میخونی و اسمتو عوض کردی وانمود کنم دارم با فلیکس لی حرف میزنم تو هنوز یونگبوک قدیمی، حداقل برای من
سونگمین چرخیدن سر فلیکس و نگاه کردن بهش با چشمای باریکش رو نادیده گرفت و قهوهاش رو مزه کرد،چشماش برخلاف چشمای دوستش گشاد شدن
-هی این واقعا مزه خوبی داره! باید قبل از برگشتن به کره یه سر به فروشگاه های سیدنی بزنم
صورت فلیکس با شنیدن جمله سونگمین تغییر کرد و دوباره لبخند زد،به صورت دوست صمیمیش عمیق نگاه کرد و با یاداوری روزهای قبل لبخندش بزرگتر شد، سونگمین با قورت دادن اخرین قلوپ قهوه دهنش رو با پشت دستش پاک کرد و به فلیکس نگاه کرد، چند لحظه بی حرکت موند و خندید
-یونگبوک باهام صادق باش عاشقم شدی؟خدای من یه طوری نگاه میکنی تمام صحنه های عاشقانه فیلمایی که دیده بودم از جلوی چشمام رد شد
فلیکس با حرفای سونگمین دوباره چشماش رو با تمسخر چرخوند و صورتش رو مالید
-لعنتی لیاقت نگاهای منو نداری، یه لحظه یاد دبیرستان افتادم
سونگمین به کاناپه تکیه داد و به فلیکس نگاه کرد، بلافاصله کنایه زد
- اگه اینطوریه برگرد، اجازه میدم هرروز قبل از شروع کلاس بهم نگاه کنی
پوزخند چپی زد، بااینکه حرفش فان بود ولی هردوشون میدونستن پشت حرف سونگمین یه خواهش واقعی وجود داشت،سونگمین جزو محدود کسایی بود که از دلایل واقعی مهاجرت فلیکس خبر داشت،بارها سعی کرد دوستش رو متقاعد کنه که نره ولی اخرین بار با دعوای اونها و عصبی شدن هردوشون تموم شد ولی نمیدونستن این اخرین دعواشون قبل از مهاجرت دائمی یکی از اونها بود
حالت صورت فلیکس بعد از خندیدنش و نگاه به صورت سونگمین که حالا خنثی شده بود جدی تر شد و لباش رو درحالی که پایین نگاه میکرد روی هم فشار داد،سرش رو قبل از صحبت کردن و نگاه به سونگمین بالا گرفت
-هی میدونی که نمیشه. تصمیمم هم جدیه سونگمین و همینطور من نمیتونم دوباره از استرالیا برگردم به کره
سونگمین اه کشید و درحالی که سرش رو به کاناپه تکیه میداد چشماش رو بست
-میدونم و اینم میدونم حتی اگه موقعیتش جور شه تو اونقدر لجباز هستی که برنگردی و به اینجا بودن راضی باشی
عصبانیتی که داشت درون فلیکس ایجاد میشد با دیدن واکنش سونگمین خالی شد
-اونی که از من لجبازتر بود تو بودی و تعجب کردم چطور تغییر کردی
تو صدای فلیکس لحن ناراحت کنندهای دیده میشد و سونگمین میتونست این رو حس کنه ولی به روش نمیاورد،این بحث خیلی وقت پیش تموم شده بود و نمیخواست دوباره شروعش کنه و باعث دعوای جدیدی که منجر به جداییشون شه بشه
-هیونجین تو بیمارستانه
فلیکس برای چند ثانیه یخ زد،شنیدن دوباره اسم اون پسر تو اولین دیدارش با سونگمین بعد از ۳ونیم سال چیز زیاد عادی نبود،بااینحال سعی کرد خودش رو به نفهمی بزنه و بااین فرض که اون هیونجینی که میشناخت نیست ادامه بده، به زور خندید
-اون بازیگر جدید؟وواه شنیده بودم حالش بده، ایگو واقعا ناراحت کنند-
-الان حتی داری وانمود به نشناختن هوانگ هیونجین میکنی؟
سونگمین درحالی که نگاهشو به صورت حالا رنگ پریده دوستش میداد زمزمه کرد، میدونست فلیکس از عمد داره تظاهر به فراموشی میکنه، اون رابطه نحس رو چطور میتونست فراموش کنه؟
فلیکس اب دهنشو قورت داد و درحالی که دستاش رو مشت میکرد سعی داشت صدای لرزونش رو صاف نگه داره
- او-اوه جدی؟به هرحال چرا ازش گفتی؟تقریبا یادم نبود
سونگمین سرشو با ناامیدی تکون داد و بدنشو به سمت فلیکس تمایل داد
-مینهو گفتش بهت نگم، قرار بود حتی خودش به سیدنی بیاد چون بهم اعتماد نداشت ولی هارابوجیش فوت کرد و از سئول رفتن.میدونستم که اگه الان بهت نگم بعدا از دستم عصبانی میشی و میدونم اونقدر بالغ شدی که مثل قبل نشی،یونگبوک؟؟
سونگمین با دیدن چهره فلیکس که بدون پلک به رو به روش خیره شده بود اخم کرد و سرش رو از کاناپه فاصله داد
-حالت خوبه؟لعنتی باید خود مینهو میومد میدونستم-
-ادامه بده
فلیکس با صورت خنثیای که داشت زمزمه کرد ولی درونش مثل ظاهرش نبود،از ثانیه ای که اسم هیونجین رو شنید ضربان تند قلبش رو حس میکرد.دست و پاهاش سرد شده بودن و میتونست لرزیدن قفسه سینشو احساش کنه، فکر میکرد قراره به مرور بهتر بشه و بایدم این اتفاق میفتاد؛ باید جلوی این واکنش های بی جنبه بدنشو میگرفت
سونگمین اهی کشید و بعد از مکثی که دودل بود شروع به توضیح داستان داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/375298949-288-k139188.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Our forbidden untolds;
RomanceAngst,smut,romance,school Honestly Without you in my life Deep inside I've never felt alive hyunlix